#گوتن_پارت_45

دیگه امپرم چسبیده بود به سقف. از جام بلند شدم و کیفم رو برداشتم. داشتم از کلاس می رفتم بیرون که نتونستم سنگینی نگاه یه نفرو تحمل کنم و بلافاصله برگشتم سمتش.

دیدم همون پسره اس که ازش جزوه گرفتم، با دل خوری به استاد و نیم نگرانی ای به من نگاه می کرد. به استاد پوزخندی زدم و به سوالشم که می گفت خانوم کجا و فلان توجه نکردم و زدم بیرون.

رفتم تو سلف دانشگاه و یه سیب زمینی سرخ کرده سفارش دادم. رو یکی از صندلی های چوبی پشت میز تو سلف نشسته بودم و با میـ*ـل داشتم سیب زمینی سرخ کرده ام رو می خوردم و تو دلم به استاد فحش و بد و بی راه نثار استاد می کردم.

- مگه تو عمرت سیب زمینی نخوردی. دختر؟ یه جوری داره با میـ*ـل می خوره ادم هـ*ـوس می کنه.

برگشتم تا ببینم که این جناب مثلا با نمک کیه که با قیافه ی شیطنت بار کامیار رو به رو شدم. یه ظرف یه بار مصرف سیب زمینی دستش بود با شیطنت خاص تو چشماش نگام می کرد.

- خب چیه گشنمه. سیب زمینی دوس دارم.

خندید:

- خیل خب بابا ! من که چیزی نگفتم!

نگاه چپکی ای بهش انداختم و به خوردنم ادامه دادم. داشتم آخرین دونه سیب زمین ام رو می خوردم که نگام بهش افتاد. دستش رو زده بود زیر چونه اش و خیره با لبخند نگاه می کرد.

با بد جنـ*ـسی تموم از حالتش استفاده کردم و سیب زمینی اش رو کشیدم جلوی خودم و مال اونم خوردم.

حالا داشت با تعجب نگاهم می کرد. هنوز لود نشده بود و تو بهت بود منم نهایت سواستفاده رو کردم که هیچ! شور سو استفاده کردنم در آوردم. کلش رو خوردم!

کامیار به حالت نمایشی آب دهنش رو قورت داد و با همون ابرو های بالا رفته اش در حالی که با حسرت به ظرف پلاستیکی خالی نگاه می کرد گفت :


romangram.com | @romangram_com