#گوتن_پارت_31

داشتم با گوشیم کلنجار می رفتم که یه جفت کفش جلوی کفشای خودم دیدم. سرم رو آوردم بالا. یه پسر جوون نسبتا خوش تیپ با نگاه خاصی بهم خیره شده بود. تا دید نگاش می کنم لبخند کش داری زد و ابرو انداخت بالا.

من که حوصله ام سر رفته بود شیطنتم گل کرد، بینی ام رو به حالت نمایشی کشیدم بالا، تابی به خودم دادم و با لحن لاتی گفتم: فرمایش؟

خندید. با لحنی آغشته به شیطنت جواب داد:

- ضعیفه خانوم؟ این شماره تیلیفن که تو دستمه می تونه مال شوما باشه؟

یه جوری صداش رو کلفت کرده بود که یاد فیلم های قدیمی کلاه مخملی افتادم. خواستم سر تا پاش رو رنگی کنم که با دیدن آرشان که با قدم های تندی سمت ما میومد دهن معترضم رو بستم و کارت تو دستش رو قاپیدم.

با لحن خاصی که بیشتر حواسم به آرشان بود گفتم:

- شایدم باشه!

و نگاهم رو گرفتم ازش و باز به آرشان خیره شدم. پسره رد نگاهم رو خوند و فهمید دارم به آرشان نگاه می کنم. آرشان رو که دید دپرس شده رفت. ولی قبل از رفتنش به کارت تو دستم اشاره کرد و علامت زنگ بزن رو نشون داد و رفت. آرشان به ماشین رسیده بود. در سمت خودش رو باز کرد و نشست.

موقع بستن در یه جوری در ر‌و کوبید که یه متر پریدم هوا. گفتم الان منو میذاره اینجا گاز می ده می ره!

معطل نکردم و منم سریع سوار شدم . چه عجب پلنگ صورتیش باهاش از رستوران نیومده بود بیرون! والا دیگه هم پلنگ بود هم صورتی!

هنوز تازه در بیچاره رو اون جوری کوبیده بود که پاشو گذاشت رو گاز. نمی شد رفتاراش رو با هم مطابقت داد. هر لحظه یه جوری بود! هر بار یه جور رفتار می کرد و گاها متعجبم می کرد. همین که رسیدیم بی حرف پیاده شدم و داشتم می رفتم سمت عمارت که برم تو اتاقم که مچ دستم کشیده شد

. ای بابا ! اینم گیر داده به مچ دست! از اونجایی که مچ دستم رو از بس کشیده بود، کبود شده بود. نا خود آگاه از درد آخی گفتم ولی بدون توجه به آخ و اوخ کردنم با همون سگرمه های شمشیر از رو بسته اش گفت:


romangram.com | @romangram_com