#گوتن_پارت_30
تا چند لحظه ی پیش که غذای رو به روم مزه ی زهر مار نمی داد، می داد؟ گلوم نگرفته بود، گرفته بود؟ لقمه های کوچیکم که بزرگ نشده بودن که این طوری تو گلوم گیر کرده بودن؟ نفهمیدم آرشان چی جوابش رو داد ولی لقمه واقعا پایین نمی رفت.
انقد بی هوا حالم بد شده بود که دستم به سمت دوغ نمی رفت و فقط با چشم نگاهش می کردم. صورتم کبود شده بود.
یه لحظه به چیز سفیدی که مقابلم گرفته شد نگاه کردم. لیوان دوغ بود. نگاهم اومد بالاتر. گرفت مقابل دهنم و وادارم کرد بخورم.
باز تو چشمای رنگیش نگرانیشو دیدم. کاشکی چشماش واقعا انقدر خوش رنگ نبودن. کاشکی زشت بود. مثل شخصیت بد توی قصه های بچگیم. جای من و دختره عوض شده بود. حالا دختره بود که با غیض نگام می کرد. یه لیوان دوغ رو هم چشم نداشت ببینه!
از آرایش غلیظش حالم بد شد. چطوری می تونست این همه کرم پودر و رژ و... رو روی صورتش تحمل کنه؟
تو ذهنم یه فکر وول می خورد: از کجا فهمید غذا تو گلوم گیر کرده؟ لابد از سرخی صورتم.
آرشان وقتی دید دارم بی تفاوت نگاهشون می کنم انگار که بهش بر خورده باشه دختره رو طوری از خودش جدا کرد که گفتم الآن پخش زمین می شه. ولی دختره سریع تعادل خودش رو حفظ کرد. رو به روی آرشان ایستاد و با پر رویی تمام گفت:
- هانی من با این که my friend داشته باشی مشکلی ندارم ولی این یکی یکم دهاتی نیس؟ اصلا در سطح و حد تو هست؟ نیس بابا! لاقل یه پلنگی چیزی!
به خودش اشاره کرد. جای این که عصبانی بشم با صدای بلند زدم زیر خنده. از صدای خنده من دختره هم می خندید ولی خودشم نمی دونست به چی. با لحن خودش و به تقلید از خودش درست شبیه خودش گفتم:
- بیا عشق آرشی مشکلی ندارم من مال تو باشه. می دونی تو دهات ما این جور چیزا برامون افت داره مال تو باشه بهتره.
در کسری از ثانیه گره اخمای تو هم آرشان به دل خوری تو صورتش تبدیل شد. منتظر نموندم تا بقیه ی حرفاشون رو گوش کنم. کیفم رو برداشتم و از رستوران اومدم بیرون . کنار ماشین سیاه رنگ آرشان ایستادم و بهش تکیه دادم.
حس آدمیو داشتم که از دار دنیا یه قایق داره، اون قایق تمام داراییشه و وسط دریا... باید غرق شدنش بخاطر سوراخ بزرگ کفش ببینه. و هیچ کاری ازش بر نیاد...
romangram.com | @romangram_com