#گوتن_پارت_27
تک خنده ای کرد.
- پس حسابی استفاده کن که دیگه پیش نمی یاد بیارمت اینجا. مخصوص بعضیاست که میارمشون. خودت که بهتر می دونی
گر گرفته بودم. حس می کردم پشت گردنم داغ شده. نفس هام منقطع و بریده بریده شده بودن. می دونستم منظورش چیه. سعی کردم به روی خودم نیارم و عادی جلوه کنم. اما کم مونده بود مشتم رو زیر چشماش بکارم. بحث رو عوض کردم:
- وحیدی چی گفت ؟
- چیز خاصی نگفت در واقع. گفت باید دوتا تونم باشید تا حرفم رو کامل بگم.
کنترلم رو از دست دادم. چیزی نگفته بود و اون جوری پا شده بود اومده بود دنبالم که منو بیاره اینجا تیکه بارم کنه؟
تشر زد: بشین !
نفرتو ریختم تو جلویی ترین قسمت چشمام و خیره اش شدم:
- دیگه دلیلی برای موندن نمی بینم آقای فرهان! کیفم رو برداشتم و برگشتم سمت در که به طرز وحشتناکی مچ دستم کشیده شد، دستم تیر می کشید و سوزن سوزن می شد. نگاهم به انگشت ها و بعد دستش بود که با انقباضش بیشتر قدرت و عضله هاش رو به رخ می کشید.
طبق معمول با تنها اسلحه ای که داشتم واکنش نشون دادم؛ تموم نفرتم رو ریختم تو چشمام و بهش خیره شدم.
گوشه ی لبش به سمت پایین کج شد و نگاهش حالت تمسخر آمیز گرفت:
- بشین! غذاتو که خوردی می ریم، انقدرم ندید بدید بازی در نیار مگه رستوران ندیدی تا حالا؟
romangram.com | @romangram_com