#گوتن_پارت_26

با عصبانیت و حرصی گفتم:

- ساعت شیش اومده رفته اون وقت ساعت هشت و نیم زنگ زدی که وحیدی داره میاد؟

بازم پوزخند حرص در بیارش رو زد و گوشه ی لبش کج شد. طوری پوزخند می زد که انگار جزوی از اعضای بدنشه! خونسردی تو چشماش هم که کم مونده بود دیوونم کنه. بی تفاوت به رو به روش خیره شد و حواسش رو داد به رانندگی اش.

تو نگاهش یه برق پیروزی خاصی بود. نمی دونم از حرص دادن من چی عایدش می شد که انقد اذیتم می کرد.

اگه حتی یه روز بره زیر کامیون هیجده چرخ با زاپاسش نوزده چرخ هم ناراحت نمی شم که هیچ، دلمم خنک می شه! ازت متنفرم آرشان! ازت متنفرم آرشان فرهان!

جلوی یه رستوران بزرگ نگه داشت. کوتاه گفت پیاده شو و خودش بلافاصله از سمت خودش پیاده شد. درو پشت محکم بستم و منم دنبالش راهی شدم. رستوران فضای بزرگ و متضادی داشت. یه تیکه اش به سبک سنتی و با رنگ های قرمز و زرد و نارنجی و سبز چیده شده بود و یه تیکه به سبک مدرن و کافی شاپ طوری با رنگ قهوه ای سوخته تزیین شده بود. این قشنگ ترش می کرد که هر دو تا سبک با فاصله ی کمی کنار هم بودن و همین که وارد رستوران می شدی هارمونی قشنگ رنگ ها به چشمت می خورد.

داشتم فضای رستوران رو آنالیز می کردم که صدام کرد. پشت یه میز رو صندلی نشسته بود و منتظر نگام می کرد. رفتم سمتش و مقابلش نشستم.

با حالت سردی پرسید:

- از اینجا خوشت اومده؟

من در عجب بودم که کجای این حرفش پوزخند داشت؟ کلا ناف این بشر رو با پوزخند بریدن فکر کنم!

جواب سوالشو صادقانه دادم.

- جای قشنگیه.


romangram.com | @romangram_com