#گوتن_پارت_25
- مهم نیس داری چی کار می کنی و کجایی! وحیدی وکیل سابق آقا بزرگ اومده یه حرفایی داره. گفت مهمه حرفاش باید تو هم باشی. آدرس؟
حس می کردم تو صورتم داد می زنه. با اینکه فقط یه پیام بود!
آدرس رو براش تایپ کردم و فرستادم. دمغ نشستم سرجام. بچه ها که دست از دعوا برداشته بودن متوجه شده بودن دپرس شدم و باز با شکلک هایی که در میاوردن سعی می کردن حال و هوام رو عوض کنن.
صدای آب که از رودخونه باریک یکم جلوتر می اومد هم به تنهایی می تونست آرامش بخش باشه. دور مون پر از درخت و گل و گیاه بود. آبی آسمون که الان تیره تر شده بود از بین شاخ و برگ درخت ها بیشتر به چشم می اومد.
داشتم فضای اطرافم رو آنالیز می کردم که صدای کشیده شدن لاستیک روی زمین رو شنیدم. مطمئنم که خودشه! ولی آخه چجوری به این سرعت؟ هنوز یه ربع هم از پیام دادنش نمی گذره!
برگشتم سمت بچه ها و سعی کردم خونسردی خودم رو حفظ کنم و بی تفاوت باشم. چند لحظه بعد صدای قدمای محکم و بعدش سلام دادن بلند آرشان به گوشم خورد. با پسر ها دست داد و خیلی صمیمانه باهاشون احوال پرسی کرد. معلومه دیگه هر چی باشه بیشتر لز من تو اون دانشگاه بوده و میشناسه بچه ها رو. حس می کردم الان یه لبخند محو رو لباشه و خونسرد تر به نظر می رسه. نه به اینکه کم مونده بود پشت تلفن از وسط نصفم کنه نه به الانش که این جوری شده چند دقیقه پیش بچه ها نشست و باهاشون حرف زد و بعد بلند شد . یه جورایی سر و ته قضیه رو می خواست هم بیاره .
اومد سمتم؛ دستم رو گرفت و بلندم کرد. تو نگاه ندا و مریم و بقیه بچه ها اعترض بود ولی با رفتاری که آرشان کرد چیزی نگفتن و به یه خداحافظی کوتاه بسنده کردن. هر چیباشه دوستاش بودن. می شناختنش!
چند لحظه بعد تو ماشین بودیم. انقد آروم و خونسرد رانندگی می کرد که حرص منو در آورده بود.
بالاخره صدامو در آورد با کارش:
- مگه داری عروس می بری این جوری رانندگی می کنی؟ مگه نمی گی وحیدی کار واجب داره؟
پوزخندی زد: ساعت شیش اومد با هم حرف زدیم بعدش هم رفت. عروس رو که خیلی وقته بردم!
شرط می بندم قیافه ام شده بود شبیه شخصیت عصبانی تو کارتون اینساید اوت و هر لحظه ممکن بود از سرم آتیش بزنه بیرون.
romangram.com | @romangram_com