#گوتن_پارت_20
چشماش از نگرانی دو دو می زد. زمزمه کرد :
- این طوری نمی شه، باید برت گردونم بیمارستان!
مظلوم و بی رمق گفتم: نه نمی خوام!
با حالت خاصی نگام کرد. حالتی که برام خیلی ناشناخته بود.
چه مرگش شده بود؟
کلافگی تو صورتش موج می زد و طبق عادت همیشگیش می خواست موهاشو بهم بریزه اما من رو بین بازوهاش گرفته بود و نمی تونست. برای همین کلافه تر شده بود. یهو بی هوا سرش رو خم کرد سمتم و پیشونیش رو چسبوند به پیشونیم.
سرش و که بلند کرد، چشمای سبز-طوسیش آروم شده بودن. آخر من نفهمیدم چشماش سبز- آبیه، سبز عسلیه، یا سبز طوسی! بس که رگه های رنگی داره تو چشماش! اونوقت تو چشمای من محض رضای خدا یه رگه ی قهوه ای هم پیدا نمی شه! موهای خوش رنگ و خوش حالتش بهم ریخته و پریشون شده بود. برای یه لحظه دلم می خواست به موهاش چنگ بندازم و لمسشون کنم ولی در ثانیه پشیمون شدم. موهاش همیشه حالت خاصی داشتن. از همونا که تا می بینیش با خودت می گی لاقل برای یه بارم که شده باید بهشون دست بزنی!
با این که تقریبا نزدیکای ماشین بودیم اما سمت بیمارستان تغییر جهت داد. چند لحظه بعد یه دکتر با روپوش سفید و گوشی دکتری دور گردنش مقابل آرشان ایستاده بود و متفکر نگاهم می کرد. حالم بد بود. انگار نمی تونستم بیشتر از این دووم بیارم. سرمو توی بازوش فشار دادم. صدای حرف زدنشون داشت کمتر میشد و پلکای خمارم داشت میوفتاد روی هم. تاثیر آمپولی بود که تو سرمم زده بودن.
هنوز صداهاشون رو می شنیدم، اما انگار صداشون از ته چاه در میومد:
- عکس ام آر آی اش رو چک کردم، مشکلی نداشت! هیچ نشونی از ترک خوردن یا شکستگی هم نبود! ضربه ای که به سرش خورده، شدتش زیادی نداشته. ببخشید ولی به عنوان دکترش میپرسم، مشکلی داره که باعث شده روحیه اش خراب بشه؟ چون با توجه به تجربه ی ما این طور سردرد ها بیشتر مربوط به تنش روحی یا استرس و اضطرابه.
- راستش... فکر می کنم بخاطر از دست دادن پدرش باشه.
- چه مدته؟
romangram.com | @romangram_com