#گوتن_پارت_19

نا خودآگاه اخمای منم تو هم رفت. تو دلم گفتم معلومه دیگه این خندیدناش مال دخترای همسایه است اونوقت اخم کردناش مال من. اصلا به درک انقد اخم کن که بترکی! چی می گی نفس مگه ادم با اخم کردن می ترکه! مثلا اومد نفرین کنه! در این مورد هم ناتوانیتو نشون دادی!

با نفرت خیره شده بودم به چشماش. سنگینی نگاهم رو که حس کرد به چشمام خیره شد. هنوز اخماش روی صورتش بود ولی برای چند صدم ثانیه تعجب رو توی چشماش دیدم. اما انقدر سریع تغییر حالت داد که فکر کردم دچار توهم شدم.

آدم وقتی از یکی بدش میاد یا ازش متنفر می شه، ناخودآگاه بیشتر از قبل نسبت بهش حساس می شه. نسبت به رفتاراش... کاراش... انگار این یه قانون نانوشته است برای همه ی آدما.

باز اون سردرد لعنتی اومد سراغم و صدای سوت وحشتناکی تو سرم پیچید. دستامو گرفتم به سرم و شقیقه های دردناکم رو ماساژ دادم. صدای مضخرفش قطع نمی شد. زمزمه مانند و هیستیریک وار گفتم:

- بسه لعنتی بسه تمومش کن!

بالاخره قطع شد. کاش زودتر می گفتم. دستام سست افتادن کنار بدنم و تو هوا آویزون شدن. داشتم به این نتیجه می رسیدم که تو این حال اشکالی نداره اگه فقط اینبار منو ببره تو ماشین. سابقه ی میگرن ارثی هم توی حالم بی تاثیر نبود.

مژه های نم گرفته ام رو که از هم جدا کردم دو تا تیله ی سبز نگران رو مقابلم دیدم. نمی دونم واقعا بود یا شاید من دلم می خواست اونطوری تصورش کنم. برای چند لحظه رگه های مهربونی که تو چشماش ظاهر شده بودن رو دیدم. کلافه گفت:

- سرت درد می کنه؟ خیلی اذیتت می کنه؟

انگار با خودش حرف می زد:

- آخه چی شدی تو یهو؟!

لبام رو از هم فاصله دادم تا بهش بگم تنها چیزی که منو آزار می ده و اذیتم می کنه تو و باباتین ولی کلمات رو زبونم جاری نشدن و به جاش گفتم:

- یه صدای سوت... سرم تیرمی کشه!


romangram.com | @romangram_com