#گوتن_پارت_18

بی میل باشه ای گفتم و گفتم بره. از اتاق که اومدم بیرون آرشان رو دیدم که دستش رو زده بود زیر چونه اش و با دختری که مسئول پذیرش بود خوش و بش می کرد. بابا مریض منم ها! نه اون دختره!

یعنی الآن می مرد می اومد دنبال من؟ الآن من مثلا شناسنامه ای زنشم به قول خودش! به جهنم!

واقعا سرم درد می کرد. چون بدجوری با سر خورده بودم زمین اونم با اون کاشیای سفت کف حموم. ولی برای اینکه فکر نکنه دارم ادا در میارم و خودمو لوس می کنم دستمو به دیوار گرفتم و رفتم جلو. از رو به روش رد شدم ولی انگار نه انگار. دختره هم که ماشالاش بشه داشت می رفت تو حلقوم آرشان. اصلا الهی بری تو حلقومش، خفه شه بمیره من از دستش خلاص شم. در بهترین و بدترین شرایط به این فکر می کردم که چند درصد احتمال فوتش وجود داره. از بیمارستان اومدم بیرون. ماشینش جلوی در پارک شده بود . شاید حدود پنج یا شیش متری با بیمارستان فاصله داشت.

آروم پله هارو اومدم پایین.

هنوز آرشان داخل بود و به روی مبارکشم نیاورده بود که زن من حالش بده لاقل یه غلطی بکنم! زن کیلو چنده بابا! مریض کیلو چنده بابا! نفس کیلو چنده بابا!

هر از گاهی که سرم گیج می رفت چند ثانیه می ایستادم و دوباره راه می اوفتادم. عجب وضعیتی! مسیر زیادی نبود ولی از بس سرم گیج می رفت و چشمام سیاهی می رفت مجبور میدشدم هی بایستم. داشتم نزدیک ماشین می شدم که سرم بدجور تیر کشید و یه صدای سوت مانند تو گوشم پیچید.

بابا یه زمین خوردن کف حموم که این همه ولی بازی نداره! کاش اینو یکی به سلول های بدنم می فهموند!

وایستادم بلکه حالم بهتر شه ولی فایده ای نداشت. دنبال یه جا بودم تا چنگ بزنم بهش و پخش زمین نشم.

بین زمین و آسمون معلق بودم و داشتم می افتادم که یهو روی هوا معلق شدم. احتمالا یکم بعد هم یه سیاهچاله ی نورانی می دیدم و بعدشم وارد اون دنیا می شدم. خدایا ببخشید که به قولم عمل نکردم و قبل از مرگم نه نماز خوندم و نه توبه کردم!

بلافاصله بوی عطر مخصوصش زیر بینیم پیچید. سرگیجه ام بدتر شد چون از این فاصله بوی عطر خیلی زیاد بود. با اینکه حالم بد بود ولی بی حال نق زدم:

- منو بذار پایین! فلج که نیستم خودم میام!

گفتم الان مثل اون سینی غذا منو می کوبه زمین و برای چند ثانیه تو دلم با غذای بدبختی که پخش زمین شده بود همدردی کردم ولی در کمال تعجب من رو محکم تر گرفت و تنها عکس العملش غلیظ شدن گره اخم بین ابروهاش بود. از این فاصله انقدر ابروهاش تو هم بودن که تیزی اخمش می تونست هندونه قاچ کنه!


romangram.com | @romangram_com