#گوتن_پارت_160

با قیافه ای خونسرد و حق به جانب گفت:

- وقتی جلو می شینی حق نداری بخوابی! من خوابم می گیره تصادف می کنیم.

منطق حرفشو نفهمیدم! آرشان بود دیگه. چیزای عجیب تو خونش بود.

زیر لب طوری که بشنوه گفتم:

- چه بهتر!

یکم سرجام جابه جا شدم و کمربند رو بیشتر کشیدم که لاقل یکم شل تر شه! حس می کردم دارم خفه می شم.

کم کم حس می کردم پلکام داره سنگین می شه که...

- بهت می گم نخواب، دهع!

بیچاره نیروان و محمد که باید اینو تحمل می کردن! و در واقع جفتمونو.

بد جور بد خواب شده بودم. دلم می خواست سرم رو بکوبم تو شیشه ی پنجره ی کنارم.

عنق و عبوس شدم؛ با نگاهی دلخور بهش خیره شدم که چرخید سمتم.

از پشت حصار دلخوری توی صورتم چاشنی بغض رو تشخیص داد که برای یه ثانیه حالت صورتش عوض شد.


romangram.com | @romangram_com