#گوتن_پارت_159

- کجا؟ این همه جنگیدی واسه اینا نمی خوای بخوری شون؟

نه ی محکمی گفتم و از رستوران اومدم بیرون. محمد رفته بود پشت نشسته بود و همون طور که به پشتی صندلی تکیه داده بود چشماش رو بسته بود.

آرشان جای محمد نشسته بود. جاهاشون رو با هم عوض کرده بودن انگار.

رفتم سمت محمد و داشتم از طرف مقابلش سوار می شدم که آرشان با صدای بم و دلخوری گفت:

- بیا جلو بشین. به اندازه کافی اون پشت خوش به حالت شده.

گره اخمام رفت تو هم اما بی حرف در جلو رو باز کردم و دست به سـ*ـینه نشستم.

آرشان دوباره همون آرشان اعصاب خورد کن جدی و عصا قورت داده شده بود و من فوق العاده از این آرشان بدم می اومد.

لاقل بهتر می شد آرشان شیطون رو تحمل کرد تا عصا قورت داده اش رو. نیروان که سوار شد آرشان بلافاصله استارت زد. قبل از اینکه ماشین رو حرکت بده بی هوا خم شد سمت من، من که از این کارش شوکه شده بودم ناخوداگاه چسبیدم به در، گوشه ی لبش کج شد. همون پوزخند معروف! کمربندم رو بست. دوباره برگشت سرجاش و پاشو رو پدال گاز گذاشت و ماشین از جاش کنده شد.

انقد سرعتش زیاد بود که تو خلوتی اتوبان داشت پرواز می کرد. دیگه کم مونده بود ماشین از جاش بلند شه. قشنگ می تونستم تصور کنم که اگه مثل فیلم های پلیسی یه دفعه یه مانعسر راه سبز شه تا ماشین چه ارتفاعی می تونه پرواز کنه تو هوا!

آه ارومی کشیدم. چشمام رو بستم و تکیه دادم به صندلیم. زیر لب تو دلم یه آهنگ رو مرور می کردم که رشته ی افکارم با صدای آرشان پاره شد:

- نخواب!

چشمام رو باز کردم و نیم نگاهی انداختم بهش.


romangram.com | @romangram_com