#گوتن_پارت_161

من که این تغییر حالتای چند ثانیه ایش برام عادی شده بود، اهمیتی بهش ندادم و به جاده ی رو به روم چشم دوختم.

صدای خر پف ریزی از پشت بلند شده بود؛

سرجام یکم چرخیدم و پشت رو نگاه کردم. محمد بین لب هاش اندازه چند میلیمتر فاصله افتاده بود و خرخر می کرد.

برگشتم و صاف سرجام نشستم. رفتم تو فکر؛

یه لحظه با خودم گفتم در برابر کارایی که من با آرشان کردم این قیافه اش و رفتارش حقمه.

ولی بعد گفتم مگه من چی کار کردم؟

من مجبورش کردم گفتم تروخدا بیا من و بگیر؟ من دارم می ترشم از بی شوهری؟

یه چیزی تو درونم گفت:

- نفس چقد کلی بازی در میاری چیزی نگفت که بنده خدا! نیروان و محمد که خوابن تو هم که بخوابی یه راست می ریم تو دره. چقد بهونه می گیری جدیدا الکی. رسما بچه شدی رفت.

احتمالا گشت ارشاد درونم بود.

یه کی مثل شیطون درونم گفت:

- حالا انگار می دونه کجا قراره بریم!


romangram.com | @romangram_com