#گوتن_پارت_156
قیافه ام رو چپ و چوله کردم و باز چرخیدم سمت آرشان.
اونم همزمان برگشت سمتم و خیره شد به دیس.
از نگاهش ترسیدم و دیس رو محکم تر گرفتم!
آب دهنشو با صدا قورت داد:
- نمی خوای بخوریشون؟ سرد شن از دهن میوفتن آ!
من که می دونستم چی می خواد. می خواست من دیس رو بزارم زمین اون سریع بقاپدشون. عمرا! ای روباه حیله گر مکار.
انگار این جمله ی آخر یعنی روباه حیله گر مکار رو بلند گفته بودم که نیروان بلند بلند زد زیر خنده و محمد هم که می خواست بخنده، غذا پریده بود تو گلوش و به سرفه افتاده بود ولی بازم مصرانه می خندید بین سرفه هاش.
آرشان با عجز و چشمایی گرد شده از تعجب نگاه می کرد.
با حالت سوالی و حالتی ناباور گفت:
- روباه حیله گر مکار؟ نفس فقط یه دیس سیب زمینیه ها! عجب...
حرفش رو خورد و ادامه نداد.
- عه؟ اگه فقط یه دیس سیب زمینیه خورشت کرفس ات رو بخور و بیخیال شو!
romangram.com | @romangram_com