#گوتن_پارت_155

آرشان دلخور و متعجب نگام کرد و بعد به سیب زمینی های طلایی خیره شد که بدجور برق می زدن!

برای اینکه نتونه از سیب زمینی ها برداره، دیس رو از روی تخت برداشتم و محکم گرفتمش بغلم.

- این مال منه برا تو خورشت کرفس آوردن...

یه ذره پیاز داغشو زیاد می کردم که اشکالی نداشت؟ داشت؟ ادامه دادم:

- همه جا باید حق منو بخوری؟

- ولی من که سفارش نداده بودم.

- امم! اصلا قانون رستوران اینه هرکی دیر تر بیاد بقیه به جاش سفارش می دن.

خودمم فهمیدم نهایت بی منطقیه!

- چه ربطی داره!؟ ای بابا. اذیت نکن نفس بده من دیسو!

مثل بچه هایی که نمی خوان اسباب بازیشونو به یکی دیگه بدن تخس شدم و گفتم:

- نمی خوام. مال خودمه. اصلا نمی دم.

صدای بهم خوردن قاشق و چنگال باعث شد همزمان برگردیم سمت صدا. محمد و نیروان انگار که اومده باشن سینما با هیجان خیره شده بودن به ما و هم زمان غذاشون رو می خوردن و نگاهشون رو ما بود.


romangram.com | @romangram_com