#گوتن_پارت_152

انقد خیره نگاهش کردم که برگشت سمتم. نگاه عصبانیم رو که دید لبخند حرص دراری زد و روش رو برگردوند.

در واقع صرفا برای من توی اون شرایط حرص در بیار بود وگرنه کی دلش غنج نمی ره واسه دو تا گودی که چه عرض کنم چاه دو طرف لپ؟

با خودم گفتم من که نتونستم حرصم رو خالی کنم لاقل همین طوری خیره نمونم!

هنوز لبخندش رو صورتش بود که یهو سمتش خم شدم و انگشتامو بردم سمت صورتش.

فکر کرده بود می خوام برای تلافی بزنمش که دستاشو به نشونه ی تسلیم برد بالا و چشماش رو بست.

ولی وقتی انگشتام توی دوتا چال صورتش فرو رفت، چشماش رو باز کرد و با تعجب به من که داشتم انگشتام رو هی بیشتر و بیشتر تو لپ اش فرو می کردم نگاه می کرد. فک کنم دیگه انگشتم به دندونش رسیده بود!

انگار واقعا دردش گرفت که آخ آرومی گفت و انگشتام رو با دستاش گرفت و از لپ هاش فاصله داد. انگشتم هنوز تک دستش بود.

با ابروهایی بالا رفته و نگاه خاصی که وادارم می کرد خیره شم به مردمک تو چشماش نگاهم می کرد.

لباش رو از هم فاصله داد که یه چیزی بگه ولی پشیمون شد و لبای خوش ترکیبش رو بهم فشرد.

قیافش شبیه کسایی شده بود که یه چیزی می خوان جلوشونه ولی نمی تونن برش دارن.

محمد جلوی یه رستوران بین راهی نگه داشت؛ وقت ناهار بود کم کم.

با پیاده شدن نیروان منم از ماشین پیاده شدم و همراه نیروان رفتم داخل.


romangram.com | @romangram_com