#گوتن_پارت_146


بلندش کردم. از رو پام برش داشتم و بهش خیره شدم.

از بوی عطرش که از فاصله چند سانتی متری هم مشخص بود، فهمیدم مال آرشانه.

این که مثلا هفت تا پادشاه خوابه! لو رفتی جناب آرشان. خودشو طوری زده به خواب که آدم باورش می شه واقعا خوابیده.

نگاهم افتاد به نیرون، سرش کج شده بود سمت جلو و همون طوری هم خوابش بـرده بود؛ یه لحظه به جای اون من گردنم درد گرفت.

محمد هم که کلا حواسش به جاده ی سر سبز و پر از دار و درخت رو به رومون بود و می روند. هر از گاهی هم به من زیر زیرکی چشم غره می رفت. چراش رو نمی دونستم.

تازه یادم افتاد که ما که تو ویلا بودیم، پس چجوری سر از اینجا در آوردیم؟ نه انگار واقعا سرماخوررگی بدجور مخم رو تعطیل کرده بود.

اتفاقات رو با خودم مرور کردم.

داشتم تلوزیون می دیدم، یه فیلم جالب پیدا کرده بودم. وسطاش مسخره شد، تلوزیون رو خاموش کردم، یه چرخی زدم ام پی فور آرشان رو بگیرم که نبود، ولو شدم رو کاناپه ...اممم... احتمالا بعدش خوابم برد. و بعدش دیگه اطلاعاتی در دسترس نیست، دیگه یادم نمیومد. یه چیزای محوی تو ذهنم جرقه زد. یه صدایی گفت این که خوابه بعدشم که رو هوا بودم و بعدشم که رو یه جای نرم فرود اومدم.

بعدشم که واقعا دیگه یادم نیست. یعنی آرشان منو آورده بود توی ماشین؟ مثل این مردای مثلا جنتلمن فیلم هندیا؟

تو ذهنم ارشان رو با لباس هندی تصور کرده بودم. از تصورش لبم کج شد و صورتم در هم رفت.

رگ غیرتم زد بیرون. اصلا مگه من چلاق بودم؟ اصلا مگه من خودم پا ندارم؟ بیدارم می کرد خودم میومدم.

حالا که فکر می کنم وقتی به زور اومده خودش رو انداخته بهم شوهرم شده چشمش کور. باید بیاره منو. حالا اینکه این دو تا با هم چه ربطی داشتن خودمم نمی دونستم‌. چرا از خواب نازم الکی بیدار شم؟

romangram.com | @romangram_com