#گوتن_پارت_144


والا یکی نیست بگه این پاندول چه چیز جذابی داره این جوری خیره شدی بهش! حوصله ی هیچی رو نداشتم. حتی خودم و افکارمو. نیم نگاهی به اطراف خونه انداختم و تا جایی که چشمام دید داشت، خونه رو نگاه کردم.

هر کسی یه طرف مشغول یه کاری بود؛ حتی آرشان که تو هر شرایطی حواسش بهم بود، حس می کردم نسبت بهم سرد تر شده و از صبح دیگه سراغی ازم نگرفته بود.

تکونی به خودم دادم و رفتم سمت اتاقش تا ام پی فور اشو ازش بگیرم که دیدم نیست.

انگار وقتی محو دیدن فیلم شده بودم رفته بود و متوجهش نشده بودم.

انقد سرم رو تنم سنگینی می کرد که رفتم رو کاناپه و دراز کشیدم، خوابم برد.

تو خواب و بیداری صدای باز شدن در رو شنیدم، خوابم همیشه سبک بوده با کوچیک ترین صدایی متوجه اطراف می شدم.

- هوف بابا خوابه که باز. آرشان بیدارش کن همین الان باید بریم.

- نه، بذار بخوابه سرماخورده بی حاله. هرچی لازم داری با خودت اوردی بردار، من میارمش!

هنوز کامل معنی حرفاش تو ذهنم تجزیه تحلیل نشده بود که یه دستش رفت زیر زانوم و دست دیگه اش زیر گردنم. خنده ام گرفته بود ولی به سختی جلوی خودم رو می گرفتم.

دستش که رفت سمت زانوم قلقلکم گرفت و منم که از بچگی قلقلکی بودن تو خونم بود. در نهایت واسه ی کنترل کردن خنده ام مجبور شدم سرم رو بچسبونم به قفسه ی سـ*ـینه اش.

صدای باز شدن در ماشین اومد و بعد رو یه جای نرم فرود اومدم.

یه دست رفت زیر گردنم و سرم رو یه چیز قرار گرفت.

romangram.com | @romangram_com