#گوتن_پارت_14

کم کم صدای هق هقم رفت بالا و بلند بلند زدم زیر گریه. حس اطمینان به اینکه کسی خونه نیست باعث می شد خودم رو رها کنم.

انقدر دردناک گریه می کردم که یه لحظه دلم به حال خودم سوخت. کاش می شد همزمان دو تا نفس بشم و خودمو بغـ*ـل کنم. یهو اطرافم سیاه شد و با وضع ناجوری خوردم زمین.

از صبح چیزی نخورده بودم از سر لجبازی با آرشان. همین می شه دیگه. به سختی از جا بلند شدم. یه دور دیگه دوش گرفتم و داشتم لباسامو می پوشیدم که صدای تق تق در اومد. به دنبالش صدای آرشان:

- باز کن درو.

از سردی صداش به خودم لرزیدم. دوباره جلوی چشمام تار شد.

- باز کن ببینم چه بلایی سرخودت آوردی! باز کن این در لامصبو می گم نفس!

تو خودم جمع شدم. یه صدایی تو گوشم سوت می زد. اه چرا صدا تموم نمی شد؟ لباسامو که کامل پوشیدم به دیوار تکیه دادم. آب از نوک موهام روی انگشتای پام می چکید. نمی تونستم بیشتر از این روی پاهام وایستم.

- باز کن بهت می گم! به جون خودم اگه به اون تیغایی که برداشتی دست زده باشی خونت حلاله نفس!

یاد تیغ هایی افتادم که از روشویی اتاق آرشان برداشته بودم. مال وقتی بود که خیلی حالم خوش نبود. لاقل از حال الانم خیلی بدتر بودم. یه فکرایی تو ذهنم بود ولی در آخر پشیمون شده بودم و انداخته بودمشون دور.

- اگه خودت درو باز کنی کاریت ندارم! لامصب فکر کردی شیکوندن این در برا من کاری داره؟

گفتم:

- نم..یتو..نم..سرم..گیج..میره!


romangram.com | @romangram_com