#گوتن_پارت_139
- نمی خوام من آب خنک می خوام تشنمه دارم می میرم!
چشم غره ای بهم رفت که ساکت شدم. دستش رو دوباره گذاشت رو پیشونیم که چشمام رو بستم.
از جاش بلند شد و رفت بیرون.
سرخوش منتظر آب خنک بودم و خوشحال از اینکه بالاخره تونستم حرفم رو به کرسی بشونم. منتظر بودم که آرشان بالاخره از درگاه در با یه ظرف کاسه و قاشق وارد شد.
دوباره بالا سرم نشست. به چشماش خیره شدم. انگار چشماش برق می زدن. نه انگار تب لعنتی بد جور اثر گذاشته بود روی همه چیم!
ظرف رو گذاشت رو پاتختی؛ دستش رو برد زیر گردنم و کمکم کرد یکم خم شم و بشینم ، تکیه دادم به تاج چوبی تخت.
کنجکاو داشتم نگاش می کردم که ظرف رو گرفت دستش و آورد سمتم.
نگاهم خورد به آش داغی که از شدت داغ بودنش ازش بخار بلند می شد.
ابروهام رفت تو هم؛ من الان یه چیز خنک می خواستم اون وقت ...!
وای باز این رو مخ شد! لب و لوچه ام آویزون شده بود که آرشان قاشق رو برد تو ظرف و ظرف رو گذاشت رو پام.
_ به قیافه اش نگاه نکن، تست کردم زیاد داغ نیس، بخور واسه گلوت خوبه گلوت رو نرم می کنه.
- نمی خوام! یه کلمه گفتم آب خنک می خوام! اه.
romangram.com | @romangram_com