#گوتن_پارت_137


بدنم هنوز یکم می لرزید ولی چون لباسام رو عوض کرده بودم کمتر احساس سرما می کردم، بیشتر موهای خیسم بود که باعث می شد سردم شه.

از رو تخت بلند شدم و کل اتاق رو گشتم تا تونستم بالاخره سشوار کذایی رو پیدا کنم.

موهام رو که خشک کردم خودم رو پرت کردم رو تخت و تشک فنری و زیر پتو فرو رفتم. داشتم به این فکر می کردم که فردا چطوری همه چی رو از زیر زبون آرشان بکشم بیرون. اما از طرفی مطمئن بودم تو پیچوندن استاده وگرنه نیروانو نمی فرستاد تا قانعم کنه و توضیح بده.

اما طبق گفته های نیروان همه ی این بدبختیا بخاطر من بود! ولی اخه مگه من چی داشتم که می خواستن ازم بگیرن؟ اگه همه ی این چیزا بخاطر منه پس چرا عین آدم هیچ کدومشون نمی گن چی شده؟

انگار همه یه جوری سعی داشتن فرار کنن. از حقیقت و هم از آدمای کذایی که نمی دونم کیا هستن!

هنوز غرق گرمای دلنشین پتو نشده بودم که کم کم اثرات سرما از توی تنم از بین رفت و خوابم برد.

با صدای سرفه ی خودم چشمامو وا کردم. احساس خیسی چیزی روی پیشونیم اولین چیزی بود که متوجهش شدم.به سختی پلکام رو باز نگه داشتم. انگار به سرم جریان برق وصل کرده بودن که بدجور تیر می کشید و درد می کرد.

اول یکم تار می دیدم، چند بار پلک زدم تا بالاخره تصاویر برام واضح شد.

- بیدار شدی نفس؟ بیداری؟

صدای آروم و خسته ی آرشان تو سرم پیچید. سرم رو بردم بالا و به آرشان که بالا سرم نشسته بود نگاه کردم.

به جز صدای تیک تاک ساعت دیواری کوچیکی که روی دیوار بود هیچ صدای دیگه ای نمیومد.

تاریکی هوا مثل گرگ و میش بود. دوباره به ساعت نگاه کردم؛ عقربه ها سه و نیم شب رو نشون می دادن. گلوم بد جور می سوخت. چند بار دیگه هم سرفه کردم.

romangram.com | @romangram_com