#گوتن_پارت_136


از اتاق رفت بیرون و قبل از این که کاملا خارج بشه گفت:

- زود لباسات رو عوض کن، موهاتم خشک کن... سرما نخوری!

نیم نگاهی به لباسای تو دستم انداختم.

یه حسی زیر پوستم سر خورده بود و تو وجودم جا گرفته بود. یه چیزی ته دلم انگار خوشحال بود از اینکه آرشان نگران من بوده.

اما آخه آرشان و نگرانی؟ تنم مور مور شد. سرمو تکون دادم تا افکارم توی هوا بین اکسیژن های معلق پخش و پلا بشن.

لای در اتاق رو باز کردم تا نیروان رو صدا کنم که دیدم جلوی در وایستاده.

دستشو آ‌ورد سمتم و یه پلاستیک رنگی تیره داد دستم. متعجب نگاهی به پلاستیک انداختم که نیروان خندون و با شرم گفت:

- به خاطر نقشی که بازی می کردم، و علی الخصوص به ظاهر پسر بودنم، علاوه بر گن مخصوص موارد اضطراری رو همیشه چند دست به مقدار لازم توی کوله پشتیم دارم.

خودم هم سرخ شده از خجالت سر سری ازش تشکر کردم و سریع در رو بستم. انقد خجالت کشیدم که حس می کردم از گونه هام آتیش می باره.

لباسام رو تعویض کردم. قیافه ام تو اون وضعیت دیدنی بود.

شلوار اسپرت آرشان مثل شلوار کردی شده بود توی تنم، از تیشرت نگم که بهتره! تو لباسام گم شده بودم رسما! با اون لباسا و مخصوصا مارک های گنده و تو چشمشون، هر کی نمی دونست فکر می کرد می خوام برم کنسرت رپ اجرای زنده داشته باشم!

ناله ای از قیافه ی نزارم کردم و با قیافه ای در هم و حالتی مغموم روی تخت ولو شدم.

romangram.com | @romangram_com