#گوتن_پارت_135


- انگار بچه اس. نگاه کن با سر و وضعش چی کار کرده. خودش که عین خیالشم نیس ...فقط بلده جون منو بیاره تا کله ام، من می دونم با این وضع یه جوری سرما می خوره که .‌..

بقیه حرفاش رو نشنیدم. در یه اتاق رو باز کرد و رفتیم داخل.

یه تخت بزرگ دو نفره وسط اتاق بود و یه قالیچه ی کوچیک کرم رنگ کف زمین و یه آینا و کنسول سفید شیری گوشه ی اتاق.

رنگ یاسی اتاق تنها تزئین اتاق به شمار می رفت و علاوه بر اون شومینه ی کوچیکی که سمت چپ اتاق کنار تخت بود به چشم می خورد.

اون قالیچه هم درست مقابل شومینه بود.

آرشان دست منو ول کرد و رفت سمت ساک کمد دیواری پشت سر من که تازه متوجهش شده بودم.

چند لحظه بعد با یه سیوشرت کلفت مشکی که توش آستر ضخیمی داشت و یه تیشرت و شلوار اسپرت هم رنگ طوسی اومد سمتم.

با یه دستش لباسا رو گرفت سمتم و در حالی که از کلافگی با دست دیگه اش سرش رو می خاروند و موهاشو بهم می ریخت، گفت:

- اینا کوچیک ترین سایز لباساییه که دارم. امیدوارم اندازت بشه، یعنی لاقل امیدوارم تو تنت وایسته! لباسای ضروریتم از نیروان بگیر، احتمالا داره. قرار بود فردا برم چند دست لباس برات بیارم ولی فکرشم نمی کردم انقد بی فکر باشی که این جوری و به این زودی هنوز نرسیده .‌‌‌..

به سر تا پام اشاره کرد و ادامه ی حرفش رو خورد.

ولی زمزمه ی زیر لب اش رو شنیدم :

- نیومده دسته گُل که هیچ، دسته گِل کاشته رو لباساش! سرعتت قابل ستایشه فقط!

romangram.com | @romangram_com