#گوتن_پارت_126


خاموش می شود،

و تمام می شویم

اما این جسم مغرور لعنتی می ماند و سوهانی می شود برای خاکسپاری روحی مرده...

نمی دونم کی چشمام خیس شد اما دیگه بازشون نکردم تا جایی که خواب منو تو چنگال خودش کشید.

هوا تاریک و ابری بود؛ زمین زیر پام به طرز قشنگی سنگ فرش شده بود و درختای بلندی اطراف رو پر کرده بودن و سر به فلک کشیدگیشون آسمون رو پنهان می کرد.

یکی از درختا معلوم بود پر سن و سال تره از بقیه؛ هم قد بلند تری داشت و هم تنه ی پهن تری.

صدای غرش رعد و برق اومد و چند لحظه بعد بارون شدیدی گرفت.

کم کم قطرات بارون داشتن تبدیل به دونه های درشت تگرگ می شدن.

مثل جوجه های بارون خورده ی خیس و بی پناه زیر بارش تگرگ که کم کم شدتش بیشتر می شد وایستاده بودم.

سمت هر درختی که می رفتم تا زیرش پناه بگیرم ازم دور می شد؛ یخ کرده بودم، بدنم می لرزید.

خسته شدم از تقلاهای بی حاصلم.

سر جام وایستادم و گذاشتم که تگرگ بزنه به تنم و آهسته آهسته منو از بین ببره.

romangram.com | @romangram_com