#گوتن_پارت_124
حس می کردم دلیل این پریشونی و کلافگی الانش منم؛ اگه نخوام دروغ بگم حقیقت اینه که از حرفایی که زده بودم و آرشان شنیده بود یکم عذاب وجدان داشتم. و چند حس مختلف که همشون باعث گنگ شدنم می شد...
در رو آروم بستم و دراز کشیدم. جنین وار تو خودم جمع شدم و پلکام رو بهم فشردم.
این روزا با این همه اتفاقای عجیب و غریب، تنهایی عجب به چشم میاد، نیستی بابا! نبودنت بد به چشم میاد! مثل تنهاییام!
کوهی که پشتم بود حالا زیر خروار ها خاکه.
کجایی بابا؟ پیش خدات؟ دلم خیلی برات تنگه! نفست خیلی وقته نفس کشیدن رو یادش رفته ...
خسته و تنها با جسمی که زیر چرخدنده های زمانه خورد شده است،
روی ایستگاهی نشسته ام،
جا مانده ام از قطاری که نامش زندگی است،
هوای چشمانم که نه؛ هوای روحم مدت هاست بارانی است.
بغض لعنتی نگهبانی شده در گلویم.
و مغرور و بی رحم صدایم را می خراشد.
چیز زیادی از دنیا نمی خواهم،
romangram.com | @romangram_com