#گوتن_پارت_120


- کیارو؟

- همون مردای سیاه پوش کت شلواری که مدام دور و اطرافت می چرخیدن و تعقیبت می کردن. یعنی ندیدیشون؟

یاد روزی افتادم که رفته بودم خونه و چند تا ابر گودزیلا با لباسای مشکی که تنشون بود رو دیدم. سری به نشونه ی تفهیم تکون دادم:

- آهان آره! یه بار که داشتن با بابا حرف می زدن دیدمشون. اما فکر کنم اونا از طرف بابای آرشان ا‌ومده بودن. تو چرا انقدر طرفداری آرشان رو می کنی؟

سر جام به سمتش نیم خیز شدم.

- صبر کن ببینم! نکنه دوسش داری؟

خودم جواب خودمو دادم.

- ارزونی خودت! مطمئن باش حالم ازش بهم می خوره.

در حین اینکه داشتم حرف می زدم صدای تق تق ضربه در اومد.

به محض تموم شدن حرفم صدای دور شدن قدمایی اومد.

نیروان بلافاصله رفت سمت در. بعد از باز کردن در بوی عطر آرشان تو اتاق پیچید، ولی کسی پشت در نبود. چشمای نیروان عصبی و در عین حال بارونی شده بود.

در رو بست و تکیه داد به در:

romangram.com | @romangram_com