#گوتن_پارت_118


جوک تعریف می کرد؟ اون به پول نیاز نداشت؟ نیمچه پوزخندی زدم.

-این همه میلیارد پول واسش پول خورده؟ این ازدواج لعنتی واسه ی چی بود پس؟ آزار دادن من؟ واسه ی بدبخت کردن من؟

صدام یکم بالاتر رفته بود و بغضی که به زور صدام رو تصاحب کرده بود لا به لای حرفام جولون می داد.

نیروان دستش رو گذاشت رو پیشونیش و چند لحظه بعد کلافه شقیقه هاش رو ماساژ می داد.

انگار از یه چیزی ناراحت بود، کلافگی تو صورتش موج می زد. هر از گاهی لباشو تکون می داد که یه چیزی بگه ولی باز پشیمون می شد. آخر سر با صدایی که می لرزید و حتی تصورشم نمی کردم اون جهره ی سرد و جدی یه روز این طوری هوای چشماش بارونی شه گفت:

- دختر تو یه دیوونه ی به تمام عیاری! کاش می تونستم بهت بگم آر.‌.‌.

هوفی کشید و جمله اشو برگردوند:

- تو بدبختی؟ تویی که تا چند وقت پیش بابات کنارت بود؟ لاقل هر وقت دلتنگ می شی یه خاطره داری ازش که بخوای به یادش بیاری و بهش فکر کنی ولی من...

نشونه گرفت، شلیک کرد و زد به هدف! آوارم کرد!

- متأسفم نیروان. من رو نگاه کن، ببخشید! من نمی خواستم ناراحتت کنم. فقط...

سعی داشت بغضشو چال کنه تا تو صداش انقد پرسه نزنه.

- فقط چی؟ ای کاش می تونستم بهت بگم..‌.

romangram.com | @romangram_com