#گوتن_پارت_112


صدای دخترونه دوباره با تشر گفت:

- آقا محمد!

چند ثانیه سکوت محض بود و بعد یه صدای آروم 'چشم‌' گفتن اومد که صدا مال همون محمد بود.

تو صداش انگار یه احساس خجالت و یکم تعجب همراه بود.

چند لحظه بعد صدای باز شدن در اومد و بعد دیگه هیچ صدایی نیومد. انگار رفته بودن.

بالاخره تونستم پلکای سنگین ام رو از هم فاصله بدم و چشمام رو باز کنم.

به محض باز کردن چشمام نور سفیدی چشمام رو زد. سریع چشمام‌و بستم. چندین بار پلک زدم تا به نور عادت کردم.

دیوارای سفید اتاق رو از نظر گذروندم. شبیه اتاق های عمارت آرشان نبود.

پنجره های اتاق با روزنامه های باطله پوشونده شده بودن و روشون یه پرده ی کلفت اویزون بود که با بند جمعش کرده بودن.

با وجود اون روزنامه ها هنوز اتاق روشن بود و نوری که از پنجره می اومد تو اتاق پخش می شد.

دستام رو به حالت تکیه گاه گرفتم به تخت و نشستم. حس درد تو کمرم پیچید. ناله ی ریزی کردم. سمت راستم یه پسر ریز جثه رو به روی آینه قدی وایستاده بود و با موهای کوتاهش که تا نزدیکای گردنش می رسید ور می رفت.

یه تیشرت آستین سه ربع آبی طرح گشاد و یه شلوار لی یخی تنش بود.

romangram.com | @romangram_com