#گوتن_پارت_110
***
نفس:
با شنیدن صداهای محوی هوشیار شدم.
انگار که وزنه های چند صد کیلوویی به چشمام وصل کرده بودن که نمی تونستم چشمام رو باز کنم.
کم کم صدا ها واضح می شد. حس می کردم دارم تکون می خورم.
- آروم، مراقب باشین. در رو باز می کنم آروم بذارینش رو تخت.
- ای بابا آرشان چرا اینجوری می کنی؟ چیزیش نیس که! مگه خودت نشنیدی! بیخودی شلوغش می کنی زخم شمشیر که نخورده! زخم شمشیرو تو خوردی با اون پهلوون بازیت! فقط بیهوشش کردن همین!
- همین؟ می ترسم با اون سرعتی که اون مرتیکه می رفت تو اون یه ذره جا سرش ضربه خورده باشه. نفس کشیدنش هم که تازه داره عادی می شه.
- هوف! رواینم کردی تو. اگه می شد حتما استعفا می دادم! دیدی که از سرش هم عکس گرفتن. چته تو؟ چرا دو دقیقه آروم نمی گیری؟مگه دکتر نگفته استراحت کن بدنت کوفته شده! با این دست ناقصت.
چند ثانیه صدایی نیومد بعد همون صدا با حرص بیشتری ادامه داد:
- نمی دونم واقعا با خودت چی فکر کردی که اون کارو انجام دادی! آخه پسر مگه تو سوپر منی یا جون اضافه داری که فکر می کردی هیچیت نمی شه! احمق ممکن بود بمیری!
romangram.com | @romangram_com