#گوتن_پارت_108
- اشتباه کردم انگار... هرچی گشتم نبود !
مرد جوون دهن باز کرد تا چیزی بگه که با صدای دیگه ای ساکت شد.
- جناب سروان یه لحظه تشریف بیارین. اینجا یه مشکلی هست.
زود تر از اون سروان رفتم سمت جایی که سرباز بهش اشاره کرده بود.
کنار کامیون بین چرخ ها نشسته بود زمین و زیر کانتینر رو بررسی می کرد. چشمام گرد شد.
چرا به فکر خودم نرسید؟ زدمش کنار و خودم جاش نشستم. محفظه ی فلزی زیر چفت شده بود با قفل. با همون دست سالمم هر چقد تقلا می کردم بازش کنم فایده نداشت.
از روی کیف پولم پیکسل کوچیکی که به عنوان تزیینی روش بود رو جدا کردم. قفل رو گرفتم دستم و به سختی با دست دیگه ام با سوزن پیکسل مشغول ور رفتن با قفل شدم. دستم بد جور درد می کرد. اما انگار جز خودم و شب چشمای معصوم و مشکی نفس هیچی و هیچ کسو نمی دیدم...
یک، دو، سه ... و یه چرخش کوچیک دیگه. قفل باز شد. سریع قفل رو کشیدم بیرون و در محفظه رو باز کردم.
به محض باز کردن محفظه یه چیز سیاه رنگ کج شد به سمت بیرون.
با دیدن موهای باز و پریشون نفس و چشمای بسته اش یه چیزی تو دلم بد جور فروریخت.
شونه هام بی اختیار لرزید. اکسیژن کمیاب شده بود و تو ریه هام نمی رفت. نفسم گرفت... دستم رو بردم سمتش و آروم کشیدمش بیرون.
شالش رو دور دهنش بسته بودن.
romangram.com | @romangram_com