#گوتن_پارت_105
- نزارین بره! نزارین بره، خودشه!
پلیسا مات و مبهوت داشتن به عربده کشیدن من نگاه می کردن. شاید فکر می کردن یه دیوونه جلوشون وایستاده!
مرد راننده با عجله سوار شد و با سرعت دور شد. وقتی دیدم اون پلیسا هنوز هنگن معطل نکردم و سوار موتور شدم.
وقت نداشتم حرفم رو ثابت کنم یا توضیح اضافه بدم.
پام رو تا جایی که می شد روی پدال گاز فشردم. مرد راننده داشت با سرعت با اون ماشین سنگین و بزرگش دور می شد.
من همه ی وجودم دختر بچه ی سه ساله ای رو می دید که پشت باباش قایم شده.
دختری نوزده ساله که روی نیمکت جلویی کلاس می شینه و با شیطنت از زیر میز یواشکی نگاهم می کنه، دختری که تو شهر بازی با ورجه وورجه هاش رو لبام لبخند میاره ...
چشمام دیگه کامیون رو نمی دید. فقط چشمای معصوم و مظلوم مشکی نفس جلوی چشمام بود.
کم کم صدای آژیر چند تا ماشین پلیس اومد و فهمیدم که بالاخره یه تکونی دادن به خودشون و باورم کردن.
پلیسا داشتن میومدن اما هنوز فاصله اشون زیاد بود.
می دونستم دیوونگی محضه ...! ولی باید یه کاری می کردم ...
نباید منتظر رسیدن اونا می موندم.
romangram.com | @romangram_com