#گوتن_پارت_103


- الو محمد کجایین؟

- همین اطرافیم داریم گشت می زنیم.

- همین اطراف بودین؟ اونوقت وقتی سروان یوسفی رو بیهوش کردن شما کجا بودین؟ شما کحا بودین که الان نفس نیست؟

چند لحظه هیچ صدایی نیومد.

- چی؟ چی می گی تو؟ آخه یعنی چی، مطمئنی؟ تا چند دقیقه پیش بهشون سر زدم خودم

اونجا بودن باهم! دو دقیقه هم نشده که از پیششون اومدم این سمت.

مکثی کرد و تند گفت:

- الان دارم میام اونجا.

گوشی رو قطع کردم. حرص مونده تو دلم رو خالی کردم رو گوشی نفس. محکم کوبیدمش زمین.

نفس کجایی؟

موتوری که کنار گیشه ی بلیط فروشی بود بهم چشمک می زد. رفتم سمتش؛ زیر لب از صاحب اش معذرت خواستم و سیم هاشو از جایی که می دونستم جدا کردم و به هم وصل کردم. بلافاصله صدای موتورش بلند شد و بعد روشن شد.

سریع سوار شدم و معطل نکردم. طبق گفته ی محمد نباید زیاد دور شده باشن. تا می تونستم گاز می دادم.

romangram.com | @romangram_com