#گوتن_پارت_102
گوشیم که حالا دست آرشان بود چون زده بود گوشی خودش رو خورد و خاکشیر کرده بود، زنگ خورد.
آرشان گوشی به دست همون طور که به صفحه ی گوشی خیره بود دور شد. نیروان اومد سمتم و جای آرشان نشست. طاقتم طاق شد.
غر زدم:
- تو محرم نا محرم حالیت نیس؟ برو اون ور تر!
یه نگاه چپکی بهم انداخت و اومد نزدیک تر.
داشتم غر می زدم بهش که یه چیز خیس روی صورتم کشیده شد و روی بینی و دهنم ثابت موند. تقلا می کردم برای نفس کشیدن ولی فایده ای نداشت.
سرم گیج می رفت. چشمام گرم شد و دیگه هیچی نفهمیدم.
***
آرشان:
تلفن رو قطع کردم و راه افتادم سمت نیمکت. همین که رسیدم نیروان رو بیهوش روی نیمکت دیدم و نفس ...!
نبود که نبود. رفتم سمت نیروان. دستم رو گرفتم زیر بینیش، نفس کند و آرومش به انگشتم می خورد. بیهوشش کرده بودن.
دلم هرری ریخت؛ گوشی رو برداشتم و تند شماره گرفتم:
romangram.com | @romangram_com