#گوتن_پارت_101
چند لحظه بعد آرشان با سه تا ساندویچ بزرگ تو دستش و سه تا دوغ اومد سمتمون.
مال نیروانرو داد دستش و مال من رو گذاشت رو پام. بی میل به پوشش نقره ای ساندویچ نگاه می کردم.
با اون همه پشمک و بستنی و... که خورده بودیم دیگه گشنه ام نبود. میلم به غذا نمی کشید.
- چرا نمی خوری نفس؟
-نمی خوام گشنه ام نیس.
- مگه دست توئه؟ چند روزم هس که درست حسابی غذا نمی خوری هی معدتو با هله هوله پر می کنی امروزم که این جوری.
چهره ی خمارمو که دید، انگار که جوابمو حدس زده باشه شر زد:
- بخور ببینم! صورتش شده مثل کاغذ دیواری !
پوشش ساندویچ رو باز کرد و گرفت جلوی دهنم. از دستش گرفتم و به زور یه گاز نصفه نیمه بهش زدم. ساندویچ همبرگر بود.
اول دلم نمی خواست بخورم ولی همین که مزه اش رفت زیر زبونم احساس کردم گشنم شد.
شروع کردم به خوردن و به خودم که اومدم دیدم ساندویچم تموم شده.
آرشان با لبخند محوی نگام می کرد.
romangram.com | @romangram_com