#گودبای_تهران_پارت_17

+من تموم زندگیم تویی نازنین

با گریه رفتم بغلش ، گفت: منو ببخش ، ببخش که بلد نیستم پدری کنم

-بابا خیلی دوست دارم ، خیلی

+منم دوست دارم

صدای نصرت خانم اومد که گفت: اقا ، نازنین ،‌ غذا یخ کردااااا

-بریم الان نصی میاد کلمونو میکنه

با لبخند گفت: بریم

چقدر عاشقش میشم وقتی مهربون میشه...

رفتیم سر میزه شامو کلی واسش اداو شکلک در اوردم تا بخنده!

نصرت خانمم کلی از فضای شاد خونمون زوق کرده بود



خلاصه اون شب گذشتو صبح فرا رسید

وقتی از خواب بیدار شدم ساعتو دیدم چشمام گرد شد ،۱۱!


romangram.com | @romangram_com