#گودبای_تهران_پارت_14

گفتم: اهان خب موضوعش چی بود؟ اخرش قشنگ تموم شد یا بد؟ناراحت کننده بود یا شاد؟

نصرت: اخرش پدره رضایت داد دختر پسره باهم عروسی کنن اونام ازدواج کردن

با شیطنت گفتم: خوش بحاله دختره ، که باباش اجازه داده با عشقش ازدواج‌کنه

یواشکی برگشتم سمتش ، با اخم داشت کانالای تلوزیونو عوض میکرد

یهو یکی زد تو سرم ، فورا برگشتم گفتم:عه نصرت جون دست بزن پیدا کردی

نصرت: بلا گرفته کم کرم‌بریز ، بیا کمکم کن میزو بچینیم

یه کاهو برداشتم گفتم: اصلا من می خوام برم‌پیش باباجونم

رفتم سمت بابا گفتم: بردپیت من چرا اخم‌کرده؟

نشستم کنارش ، ادم حسابم نکرد!

-بابا؟

+بله؟

-مگه نمی خواستی بری؟

+کجا؟


romangram.com | @romangram_com