#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_97
رسماًدیگه تسلیم شدم.می گفتم نه خیلی به شخصیتش برمی خورد.
واسه همین قبول کردم.
باعجله به سمت خوابگاه راه میفتم.ولباسامومی پوشم.
خوبی اخلاقم اینه که وسواس ندارم.دنبال مدوتیپ وستم نبوده ونیستم.
اهل ارایشم که اصلاً...
مسئولمون خیلی اهمیت به رفت وامدانمیداد.یه بارکه بهش گفتم چراواست مهم نیست
زل زدتوچشاموگفت :
- اکثرایناکه اینجامیان هدفی غیرازدرس دادن دارن.چی کارشون دارم.بزارخوش باشن
واسش تاسف خوردم.ازبچه هاشنیده بودم دلیل اخراج نشدنش باجودبی خیالیش اینه که بچه هافوق العاده دوسش دارن وهمیشه تعریفشومیکنن
البته اینباربه کارمنم اومدومیتونستم باخیال راحت برم وبرگردم.
یکی ازبچه های دانشگاهمون که تویه خوابگاه دیگه اس می گفت :
- مسئول خوابگاهمون.اگه تاهشت شب خوابگاه نباشی حسابی توبیخت میکنه واگه تکرارشه خانواده رودرجریان میزارن
ازاین فکرای بیهوده دست کشیدم وازخوابگاه بیرون زدم.ازقبل باهماقرارگذاشته بودکه باهم بریم وحالااون منتظرمن بود.
توی راه رفتن به مامان زنگ زدم.بلافاصله گوشی روبرداشت
- پرین مادرخوبی
- سلام مامان
- سلام دخترم.خوبی دخترم؟
- ممنون مامان.شماخوبید.بقیه چطورن؟
- همه خوبیم مادر.توچطوری
- منم خوبم
- درسات که واست سخت نیست
- مامان جان هروقت من زنگ می زنم یاشمازنگ می زنی اینوکه داری ازمن می پرسی
- چی کارکنم دخترم نگرانتم.بایدقول بدی درستوخوب بخونی
- وای مامان من هرروزدارم این قول ومیدم
- خودت چی کارامی کنی
romangram.com | @romangram_com