#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_96

- سلامت باشی دخترم

- اقای زمانی ، اقای توکلی دفترمعین وکل سال 83روخواستن

- یه لحظه صبرکن الان میارم

اقای زمانی به سمت یکی ازقفسه های پشت سرش حرکت کردوبعدازیه جستجوی کوتاه دفترارودستم داد

باتشکراتاق شوترک کردم وجلوی دراتاق اقای توکلی ایستاده ام.چندضربه ی اروم به درزدم

صداشوشنیده ام که گفت :

- بفرمایید

- خسته نباشید

دفتراروروی میز

گذاشتم وخواستم بیام بیرون که صداش متوقفم کرد

- خانم احمدی

- بله

- راستش امشب امیرسام وهماخونمون دعوتن.دوست داشتم شماام بیاین

فرداامتحان داشتم واصلاًحوصله مهمونی نداشتم واسه همین بلافاصله گفتم :

- من امانمی تونم

- دلیلی داره؟

- نه فقط امتحان دارم.

- بهونه خوبی نیست.من دارم ازتون درخواست میکنم

نمیدونم این همه گستاخی روازکجااورده ام که بی فکرانه توچشماش زل زدم وگفتم :

- دلیلی واسه اومدن نمی بینم

انگاربهش برخورده بود.چراکه بلافاصله اخماشوتوی هم کشیدوگفت :

- هماخیلی اصرارکردکه به شمابگم.منم دلیل خاصی واسه دعوت نمی دیدم.فقط واسه ناراحت نشدن همابود

گندزده بودم حسابی.راسته که میگن لعنت به دهانی که بی موقع بازشه.حالاحکایت من شده بود.

سرموانداختم پایین وباشرمندگی گفتم :

- باورکنیدمنظورخاصی نداشتم

- منتظرتون باشیم

romangram.com | @romangram_com