#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_93


- نه بابامثل اینکه خبریه.سال نومبارک

تازه اون موقع بودکه متوجه شدم سال نوشده من بی خیال وبانیش بازفقط به همون شمع زل زده ام

واسه جبرانش بلافاصله ازجام بلندشدم وباربوسی وتبریک سال دوباره سرجام نشستم

سالای قبل شکل سال تحویل واسم فرق داشت

بچه ترکه بودم عاشق این بودم که زودترسال نوشه ومن بتونم یه دلی ازعزادرارم وتامیتونم شیرینی وشکلات بخورم.بزگترشدم حسام فرق کرد

دیگه شیرینی وشکلات واسم عطروبونداشت

دیگه حسام فرق می کرد.ازاول دوره چشمام به دربودکه زودترزندایی نا بیا.می خواستم شایان وببینم.نه اینکه حس خاصی بهش داشته باشم فقط

می خواستم بدونم مردی که قراره بشه همسرایندم چه شکلیه؟چه میکنه؟

به گذشته که فکرمی کنم می بینم این عین حس منِِ.

ادم ناخوداگاه تسلیم میشه.مثل من که هرگزاهمیت ندادم که اخراین تحمیلاچی میتونه باشه.

یه لحظه ذهنم کشیدهشدبه سمت شایان.الان چی کارمی کرد

یعنی وجدانش اروم بود.تصمیم داشتم درموردش ازمامان بپرسم.

شایدبرگشته.شایدم...

تمام پنج روزتعطیلات ودرانتظارششم فرودین سپری می کنم.

واسه رفتن سرکارم عجله دارم.

مینااین همه اشتیاق منومسخره میدونه.

امروزششم بود.بااشتیاق اماده شدم که برم سرکار

خودموباعجله به رودی حیاط رسوندم.وخواستم دروبازکنم.که درباصدای تیکی بازشد

جاخوردم...یه عقب گردکردم ونگاهم خیره ام دوخته شدبه در.سلام محمدباصدای قدمهایی که ازپشت سرمی شنیدم درهم امیخت

به عقب برگشتم وامیرسام ودیدم.تعجب کرده بودم.کی اومده بود؟چرامن نفهمیبدم.

به نزدیکیم رسیدبادست پاچگی سلام کردم

صدای سلام دوباره ی محمدباعث شدیادم بیادسلام قبلیش بی جواب مونده.بلافاصله درجواب سلامش سلام کوتاهی کردم واجازه رفتن خواستم

که صدای اقای توکلی مانع رفتنم شد.

- داریدمی ریدشرکت

- بااجازتون


romangram.com | @romangram_com