#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_91
باسلام شادوسرخوش من هماسرشوازروی مجله بلندکردوجوابموداد.میناام بلافاصله ازاشپزخونه زدبیرون وگفت :
- سلام.چیه شادمیزنی؟
لبخندی زدم وگفتم :
- همین جوری
- همه که ازسرکارمیان بی حوصله ان.ولی مثل اینکه کارباتوساخته
- چرابی حوصله باشم.اتفاقاًمن ازکارم خیلی راضی ام
- الان اولشه بعدناراضیم میشی
- میناجان کم اذیتش کن.راست میگه خب منم کارکردن ودوست دارم
- باهاش شوخی میکنم.اخه تاحالااین همه شادندیده بودمش
- کاری نکن بچه امون بره توفازافسردگی
- افسردگی چیه.به قول ترلان دپرس
- مینا...غیبت؟
- فتوااومده هرحرفی راجع به ترلان غیبت محسوب نمیشه
ببه دنبال حرفش بی توجه به اخم هماباصدای بلندخندید.خنده های منم باعث تحریکش شه وادامه بده :
- تمام مجلسش تامی خواست بگه متاسفم ویاببخشیدمی گفتexcuseme - sorry
هماباعصبانیت اخطارصریحی بهش دادکه باعث شدسکوت کنه.امامن یادوخاطره عروسی دوباره واسم زنده شدونحوه ی گویش ترلان توعروسیش
دیگه زیادی اروپایی بود.روترش کردناش واسه خانواده ی دامادم جالب ربود.
دختربدی نبوداماخیلی دوست داشت سرترازهمه به نظربیاد.اهل کلاس الکی بود.اماتوذاتش بدی نبودواین وتوبرخوردای بیشترمیشدتشخیص داد
شام وکه خوردیم باکمک میناظرفاروجمع کرده وشستیم.وقتی دیدم کارخاصی ندارن.شب بخیری گفتم وباسرخوشی به اتاق رفتم.
تمام اتفاقات خوشاینداین مدت توی ذهنم بودوتمام تلاشم واسه خوابیدن بی نتیجه مونده بود
بیشترازخوابیدن داشتم توجام غلت می زدم.خودمم دلیل این همه حسای خوب ونمی دونستم
شایدحتی ناراحتی تواین شرایط طبیعی تربود.
اماامیدسرزنده ترم می کرد.
امروزازسرکاربرگشته بودم اماواسه رسیدن فردالحظه شماری میکردم.
فقط حسرت می خوردم که به زودی سال نومی رسه وکارتعطیل میشه
romangram.com | @romangram_com