#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_90

درسته دوروزبودکه توی این شرکت فعالیت داشتم اماکاملاًحق وبه امیرسام میدادم

چراکه تواین دوروزمتوجه شده بودم کارشرکت امیرسام درزمینه ی ورودوتوزیع داروچقدرحساسه.

امیرسام تویه شرکت دارویی کارمی کردکه تمام کارای حسابداری شونوشرکت توکلی انجام میداد

باعجله به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم.می دونستم مینام بارفتن امیرسام باروبندیلشوجمع کرده وساکن خونه ی اوناشده.

واین یعنی هماتنهانیست.

امابازم حس مسئولیت داشتم ودوست داشتم زودترخودموبه همابرسونم.خوبه این میناام هست.شخصیت جالبی داره.درموردش فقط اینومی دونم

طلاق گرفته وخیلی ام باهمارابطه ی دوستانه ای داره

رسیدنم به ایستگاه همزمان میشه باصدای بوق ماشینی

سربرمی گردونم که راننده ی ماشین وببینم.مدل ورنگ ماشین اقای توکلی رودرخاطردارم.یه پرادوی شاسی بلند.بااحترام پیاده میشه وازمن دعوت به

همراهی میکنه

تواین مدت کم اونقدرموردلطفش قرارگرفتم که باتعارف مختصری قبول میکنم

شخصیت ووقاراقای توکلی درحدیه که وقتی درجلوی ماشین وبرام بازمی کنه حتی یه لحظه تردیدنمی کنم

- خوب هستید؟

- ممنون

- ازکارتون راضی هستید؟

- ممنون.کارخاصی نیست

- حالاموقع سفارش کارنیست.الان فقط زمان رسیدگیِ.برسه زمان سفارش کار.کارتونم زیادمیشه.بهرحال اگه مشکلی چیزی داشتیدحتماًخبرم کنید

- ممنون

کمی این دست واون دست کردوبلاخره پرسید :

- یه سوال بپرسم ناراحت نمی شید

- نه خواهش میکنم

- وضع مالی..خانوده اتون... باعث شدشما...مجبوربه ترک شهرتون شید؟

سوالش پرازاستفهام بودومن که حسابی خودم ومدیونش می دونستم

شرم داشتم بازم دروغ بگم

این بودکه باسکوتم اونم یه جورایی دعوت به سکوت کردم وتارسیدن به خونه دیگه بحثی پیش نیومد

باخوشحالی بی حدی خودموبه خونه رسوندم.هما روی مبلی نشسته بودوداشت مجله می خوند.

romangram.com | @romangram_com