#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_87


جمع دوستای امیرسامم بامایکی شده بود.

صدای میناروشنیدم که گفت :

- اِ...بچه هامحمدم اومد

نگاه من وبقیه به سمت درورودی کشیده شد.انگاراین ادم وفراموش کرده بودم.حالم یه جوری شد.استرس...سعی کردم خونسردی خودمو حفظ کنم

وبی تفاوت باشم.

امیدواربودم هماام امروزوواسه تشکرکردن انتخاب نکنه.

دوباره توضیح دلیل تهران اومدنم و اسم سخت بود.راستِ که میگن وقتی یه دروغ میگی مجبوری دروغای بزرگتری بگی.

این حکایت من بودکه مجبورشدم درجواب سوال ترلان که توشاهرودازم پرسیده بود

- مگه واسه ادامه تحصیل نیومدی؟توکه دانشجوی اینجایی!

بااسترس وجمله بندی یه سری کلمه سرهم کردم وگفتم :

- اره.ولی هدف اصلیم پیداکردن کاربود

نگاه متعجب ترلان وهنوزبه خاطردارم.که به معنیه باورم نمیشه بوداماترجیح دادسکوت کنه.

حالامن دوست نداشتم بازم مجبوربه توضیح ودروغ باشم.

صدای احوالپرسی محمدومی شنیدم که به ترتیب ادای احترام می کرد.به من که رسیدخیلی عادی سلام واحوالپرسی کردبدون ذکررداشنایی

وهمین باعث شدنفس اسوده ای بکشم.

هنوزنفسم وبیرون نداده بودم که هماشروع به تشکروتقدیرازاقای توکلی کرد.

- دستتون دردتکنه اقامحمد.شرمنده کردید.پرین گفت که جه خدمت بزرگی بهش کردید

صدای ریزهماوبم محمداعصابمومتشنج میکردویه جورایی رومغزم راه می رفت.

صدای همهمه ی بقیه بلندشده بودکه جریان چیه وهماخیلی راحت داشت توضیح میداد :

- افامحمدشده پارتیه پرین وتمام کارای ثبت نام وانتقالیشوانجام داده

میناباتعجبی که درکلام داشت گفت :

- انتقالی...مگه دلیل تهران اومدن پرین قبولی تودانشگاه تهران نیست

این جمله روکه گفت همه ی نگاههاروهماخیره شد.هماکه تازه فهمیده بودچه بی موقع حرف زده باسردرگمی نگاهشوبه من دوخت.من که یه باریه

توضیح ساختگی واسه ترلان داده بودم...همون واینبارباخونسردی بیشتری بازگوکردم امامیناانگارقصدتوجیه شدن نداشت چراکه بلافاصله پرسید :

- مگه شغلت چیه؟


romangram.com | @romangram_com