#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_85


بودم...باورش سخت وغیرممکن بود...یعنی تی این شهربه این یزرگی

باخودم میگم اقای توکلی...شهرتش توکلیه...خدای من...چه توضیحی داشتم...اصلاًاین اینجاچی کارمی کرد...چراکسی دراین موردنگفته بود...مگه

رشته اش؟!

توی ماشینش نشسته بودم.هوای سردزمستون اخرین نفس هاشومی کشیدوبهونه ای بودواسه گرم شدنم...امامن گرم بودم نه به این دلیل...من

گرم بودم ازشرم...گرمایی که ازشرم حضورش داشتم باعث شدشیشه روبدم پایین.تااین عرق شرم نشسته برپیشانیم خشک ومحو شه وچه ساده

فکرمی کردم

درست مثل بچه ای که توشلوغ ترین جمع فکرمیکنه وقتی داره خرابکاری میکنه چون خودش کسی ونمی بینه لابدبقیه ام اونونمی بینم.

ازطرفی خوشحالم ازحضورش.اگه اون نبود...محال بودبتونم انتقالیه دانشگاه وبگیرم.من داشتم بدون هیچ دلیلی ازیه دانشگاه باسطح پایین ترانتقالی

می گرفتم به یه دانشگاه باسطح بالاتر...واین فقط به لطف یه پارتی امکان پذیربود.

صداشومی شنوم که میگه :

- کاردیگه ای ندارید

سعی میکنم خجالت وکناربزارم به اندازه ی کافی بهش زحمت دادم.پس این یکی ام روی بقیه.بدون نگاه کردن وباسری پایین میگم :

- اگه لطف کنیدتابانک بریدکه من پول خوابگاه وبریزم حساب

باباشه ای اروم نگاهشوبه جلومی دوزه وبه رفتنش ادامه میده.

بازم لبخندی به لبهام میاد.حس موفقیت دارم.

همه چیزداشت به نفع من سپری میشد.خوبی پیام نوراین بودکه انتخاب واحدش دیرترازبقیه ی دانشگاههاشروع میشدومهلت انتخاب واحدش

بیشترازبقیه طول می کشید.

ویه فرصت دیگه ام میزاشتن واسه کسایی که قبلاًنتونستم انتخاب واحدکنن وحالااون فرصت به من رسیده بود.

خوابگاه مونم که خودگردان بودوفقط بایدشانس میاوردم باهم خوابگاهیام مشکلی پیدانکنم.البته قانع کردن هماسخت بود...اما...

برام مهم نبودچی پیش میادفقط می خواستم واسه دلم زندگی کنم.بایدمی دیدم که دلم کجاراحت وارومِ.

صدای اروم کشیده شدن لاستیک هاروی اسفالت جاده باعث شدازخیال اتفاقات امروزدانشگاه بیام بیرون وبانگاهی قدرشناسانه که بهش میندازم

بی هیچ حرفی درماشینوبازمیکنم وپیاده میشم.قصددارم باقدمهایی بلندوسریع به سمت بانک حرکت کنم.

صدای بازوبسته شدن درماشین باعث شدنگاهموبه عقب برگردونم

درماشین وقفل میکنه وبه سرعت خودشوبهم می رسونه

ومن ازاین همه حس مسئولیت فقط شرمنده میشدم.وازخودم بیشترخجالت می کشیدم


romangram.com | @romangram_com