#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_84
وخودموتواغوش گرمش غرق کنم.اشکهام مجاله صحبت نمیدن.بلاخره صداشومیشنوم که میگه خوبه که سالمی...لبخندتلخی میزنم.منظورش
ازسلامتی چیه؟...شایداشاره اش به ازبین رفتن بچه باشه که وقتی بهش گفته بودم.واکنشی نشون ندادبودوفقط گفت :
- حتماًمصلحت این بوده
ومن به این مصلحت فقظ می خندم.
تومسیربازگشت همه کسل تربه نظرمیان نویددرسکوت رانندگی میکنه وامیرسام که شایدازخستگی رانندگی توراه برگشتِ چشماشوروی هم
گذاشته وظاهراًبه خواب رفته.ترلان اماغرق درفکرداره باچشماش منظره های بیرون که جزتاریکی چیزی نیست ونظاره می کنه.
نگاهم وبه سردرورودی دانشگاه دوختم.برای چندثانیه پشت سرم ونگاه کردم.حس مجرمی رودارم که فرارکرده وحالابه ازادی رسیده.یه لبخندکنج لبام
جاخشک میکنه.
حس خوبی دارم...حس استقلال...
گوشیم زنگ می خوره.به شماره روی صفحه نگاه می کنم.اخی...هماست.حتماًنگران شده.ردتماس میدم وواسش پیامک می فرستم که
دانشگاهم.کارم تموم شدخودم تماس میگیرم.می دونستم ازم ناراحت میشه.امامن اینجوری راحت تربودم.دوست داشتم روپای خودم باشم
کارراحتی بودیه تاکسی دربست گرفتم واسه دانشگاه.اولین بارم بودونمی خواستم خیلی ریسک کنم فقط بایدبامسیردانشگاه اشنامیشدم.یادمامان
میفتم...دلتنگ بودودوست داشت هم وببینیم...وپولی که بهم دادوتاکیدکردهروقت نیازداشتم خبرش کنم وچقدرخوب بوداین پول ... واسه شهریه بهش
نیازداشتم.وخیلی خرجای دیگه.هرچندکه مراقب باشم وبدونم به زودی همین پولم ته میکشه.بیچاره...مامان...درک میکردم جورکردن این پول واسش
سخت بوده.
نگاهم وبه ساختمان اداری روبه روم می دوزم.سعی میکنم قدمهامومحکم بردارم.نمی خوام سست جلوه بدم.نه به خاطر کسی...به خاطرخودم.می
خوام واسه خودم محکم باشم.
توی راهرونگاهم وبه اطرلف می چرخونم.بهترمیبینم ازکسی سوال بپرسم
- طبقه ی دوم سمت راست
باتشکری.راه پله هارودرپیش میگیرم وخودم وبه قسمت اموزش می رسونم.
بعدازکلی معطلی...بابازگوکردن درخواستم.متوجه میشم قسمت واشتباه اومدم.
لحن مسئول بخش کمی تندبه نظرمیدادوصداش اعتراض امیزه که میگه :
- خانم محترم.مگه روی میزونمی بینی نوشته حسابداری.مدیریت مربوط به اقای توکلیه
بعدنگاشوبه میزکناریش انداخت وگفت :
- اقای توکلی این خانم رشتشون مدیریتِ.تقاضای انتقالی یامهمان شدن ازشاهرودواسه تهران دارن.لطف کنیدراهنماییشون کنید
همزمان باخطابی که میکرد.ردنگاهموبه سمتی که اون داشت چرخاندم.نگاهم تونگاهی قفل شد.به سختی اب دهانم روقورت دادم...گنگ
romangram.com | @romangram_com