#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_83
امامن شعروشاعرشوبیشتردوست داشتم.امابااین غافلگیری فقط تونستم به لبخندی اکتفاکنم
دلم تنگ شده...شهرم...خانوادم...سنتها وعقاید...همه وهمه توذهنم شدن نمادبرتری...شایدیه روزی متنفربودم ازهرکدوم اماحالاپرازنیازم واسه
خواستنشون.نگاهم به یلاک سرخیابان میفته 17شهریور...یه مسیرمستقیم واسه رسیدن به بسطام...یادش به خیرهروقت دانشگاه تمام
میشدبامیناازهمین جاتاکسی می گرفتیم واسه خونه.اهی می کشم نمی تونم بدون دیدن مامان برم.بهش قول دادم که به دیدنش میام.هرچندکه
اون اصرارداشت بیادشاهرودامامن مخالفت کردم وگفتم دلم می خوادبیام سرخاک
نگاهم وبه ترلان ونویدمی دوزم مشغول صحبتن...روم نمیشه بهشون بگم...شایدکارداشته باشن ونتونن بیشترازاین ادامه بدن.جهت نگاهم
وتغییرمیدم.امیرسام بابی حوصلگی گوشیه موبایلشوتوی دستاش گرفته وبه پژوی مشکیش تکیه زده.قدمهامواروم به سمتش برمیدارم.ترسی ندارم
که بگم...دیدن یه عزیزارزشش حتی بیشترازخوردشدنِ.بدنم به طورنامحسوسی میلرزه...ازچی نمی دونم...صدامم لرزش داره...لبخندی چاشنیِ
صدام می کنم که پیش خودم لرزش صدام احساس نشه
- اقاامیرسام
سرشوازروگوشیش بلندمیکنه وباصدای ارومی میگه :
- بله
- میشه یه خواهش کنم...منوتابسطام ببرید
شانه ی بی تفاوتی بالامیندازه ومیگه :
- من حرفی ندارم فقط بایدبه نویدوترلان بگم
هوای ابن فصل ازسال شاهرودسردوخشکه.نگاهم وازشیشه ی ماشین به بیرون می دوزم.مسیرگوتاهه شاهرودتابسطام پوشیده است ازدرختان و
باغات میوه وزردالو.حتی درختان عریان دراین فصل سال اونقدرچشمگیرن که یه بیننده درنگاه اول متوجه چندتا مغازه ی سرراهس نمیشه.
تابلوی ورودی بسطام ومی بینم.خوشحالم که ترلان ونویدبی مخالفتی بااستقبال ، درخواستموپذیرفت ن.ناخوداگاه تپش های قلبم بیشترمیشه وبدنم
گرم تر.بوی اشنایی میده این خاک.مسیرحرکتمون به سمت قبرستان بسطامِ.جایی که به مامان زنگ زدم وقراره همدیگه روببینیم.جای قشنگی
نیست اماجاییه که درحال حاضرمن دوست دارم ازش دیدن کنم.
امروزسه شنبه بود.تازه درک میکردم چراوقتی یه جاخلوته میگن انگارخاک مرده پاشیدن.این سوت وکوری فقط خاص قبرستان بود.پرنده پرنمی
زدتوجایی که قراربودبشه خونه ی اخرمون.
دم ورودی قبرستان مامان ومی بینم که منتظرایستاده.متوجه ام که طبق عادت گذشته هاش این مسیروپیاده اومده.بی حرف دستاشوتودستام می
گیرم.به صورتش نگاه می کنم.دست راستمونوازش گونه روصورتش میکشم.گردپیری روش نشسته.ازش فاصله می گیرم به قامتش خیره
میشم.کمرش خمیده ترازقبل به نظرمیاد...می خوام بگم مگه چندسالتته که اینقدرشکسته شدی...اما اغوش بازشدش باعث میشه سکوت کنم
romangram.com | @romangram_com