#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_82
- خب معلومه
پپس بگو
نگاه متعجب وماتم وبهش دوختم وبااشاره ای به نویدوامیرسام گفتم :
جلوی اینا...روم نمیشه
اوناکه سرشون گرم کارخودشونه.صدای اهنگم به اندازه ی کافی بلنده که متوجه مانشن
راست می گفت صدای اهنگ بلندترازقبل شده بودواین به من جسارت میداد.پس گفتم :
- من یه شعرازفروغی میگم که خیلی دوسش دارم.
ترلان باباشه ای موافقت خودشواعلام کردومن شروع کردم به دکلمه شعررسوایی ازفروغی بسطامی
یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما
قامت افروخته میرفت و به شوخی میگفت که بتی چهره نیفروخت به زیبایی ما
او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال خود پسندیدن او بنگر و خودرایی ما
قتل خود را به دم تیغ محبت دیدیم گو عدو کور شو از حسرت بینایی ما
جان بیاسود به یک ضربت قاتل ما رایعنی از عمر همین بود تن آسایی ما
حالیا مست و خرابیم ز کیفیت عشق پس از این تا چه رسد بر سر سودایی ما
هر کجا جام میآن کودک خندان بخشدباده گو پاک بشو دفتر دانایی ما
نقد دنیا به بهای لب ساقی دادیم تا کجا صرف شود مایهٔ عقبایی ما
شب ما تا به قیامت نشود روز ، که هست پردهٔ روز قیامت شب تنهایی ما
مگرش زلف تو زنجیر نماید ور نه در همه شهر نگنجد دل صحرایی ما
دل ز وصلت نتوان کند ، بهل تا بکندسیل هجران تو بنیاد شکیبایی ما
ناتوان چشم تو بر بست فروغی را دستورنه کی خاسته مردی به توانایی ما
چشماموکه بازمیکنم نگام تونگاه امیرسام گره می خوره.
نگاهم تونگاه امیرسام گره میخوره.نمی لرزم...حسی ندارم جزشرم...سرم وپایین میندازم وچشم میدوزم به کف ماشین.صدای موسیقی قطع
شده.صدای نویدومیشنوم که می گه :
- چه زیبا.شاعرش کیه
قبل ازمن ترلان میگه :
- شعرفروغی...وای پرین عالی خوندی...به نظرم بیانت زیباتربودتاخودشعر
romangram.com | @romangram_com