#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_81


بوی شکوفه های زردالومشاممونوازش میکرد.زردالوهای زردرنگ ودرشتی که خاص بسطام بودونه جای دیگه ای...

چقدردلتنگ شهرکوچیکم بودم.شهری که باهمه ی کوچیکیش پرازادمای بزرگ.من مال شهریم که ادماش پرازافتخارن.واین حس قدرت وبه من میده.من

ازشهرشاعران وعرفانم... ازفروغی وعارفوازسلطان العرفابایزیدبسطامی.من باداشتن این همه بزرگ توشهرم رشدکرده بودم...اماحالامی خواستم

بزرگ شم...

تکان دستی باعث میشه.چشماموبازکنم.لبخندی به صورت عصبی ترلان میزنم.که بادلخوری میگه :

- منوباش باکی اومدم هالیدی.دخترتونمی خوایی یکم ازشهرت بگی.مثلاراهنمای مایی

- چی بگم.جزاینکه من عاشق بسطامم

- شهرتون لابدخیلی کوچیکه

- اره خیلی

- وای.من ازشهرای کوچیک بدم میاد

- امابسطام فرق داره

- چه فرقی؟

- نمیدونم.بیشتریه تعصبِ یاشیایدم علاقه که منووابسته کرده

- میدونی توشهرای کوچیک مردم خیلی توکارهم فضولی میکنن.

- اماتوشهرای بزرگم کم ادم فضول پیدانمیشه

- موافقم اماتواروپا.کسی توکاردیگری دخالت نمیکنه.هرکی سرگرم کارخودشه.دیدادماش به زندگی رویاییه

باچنان حسرتی ازاروپامی گفت که من یکی دلم واسش سوخت وبلافاصله گفتم :

امامن عاشق ایرانم.همین طورشهرم.من به عارفاوبزرگای شهرم افتخارمی کنم.

- حرفات شبیه شعارِ.یعنی توشاعرای شهرتومیشناسی

- معلومه که می شناسم.من وتمام مردم بسطام باشعرشاعرامون نفس میکشیم.

- یعنی همه ی شعراروحفظید

- شایدبعضیاهمه روحفظ باشن.ولی اکثرمردم خیلی ازشعراروبلدن

- خودت چی؟

- منم تاحدوی اشنایی دارم

یعنی اگه من الان بخوام واسم یه شعرازعارف بگی میتونی


romangram.com | @romangram_com