#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_8
دوباره اهی ازسرتاسف کشید.پریساکه متوجه شده بودمامان حالا اروم شده بامظلومیت گفت :
- باورکنید مامان پسرخوبیه. تازه همشهریمونم هست. همه ازش تعریف می کنن تحقیق خاصی نیاز نداره. اصلا مامان آقای سرمدی هست دبیر زیان
پرین..
مامان که توذهنش دنبال یه رد اشنا از اقای سرمدی می گشت وظاهراًپیداش کرده بود.سری تکون دادوگفت :
- خب ...
- خب امین پسره اقای سرمدیه.
- امین اسم پسرس دیگه؟
- اره
- خوبه حداقل همشهریه راحت ترمی تونم درموردش بابابات حرف بزنم.خانوادشم میشناسشم.ازحق نگذریم ادمای خوبین.ولی لطفاً دیگه بدون
مشورت بامن کارای به این مهمی نکن؟
پریساکه دیگه خیالش راحت شده بودلبخندملیحی زدوباباشه ای به سمت مامان رفت وبغلش کرد.وقتی این حرکت پریسارودیدم حسودیم شدسریع
منم رفتمومامانوبوسیدم.مامان تنهاکسی بودکه همیشه دوست داشتم ببوسمش.مامان درحالیکه میخندید دستشودورشونه های من
وپریساانداخت.که بابلندشدن زنگ دوباره تلفن مجبور شد مارو ترک کنه.رفتن مامان ونگاه میکردم که یادم اومدبایدبیشتردرموردپسراقا ی سرمدی
بپرسم این بودکه گفتم :
- راستی ...نگفتی قیافه اش چطوریه؟
- ازنطرمن خوبه.
- یعنی ازشایان بهتره؟
پریساکمی فکرکردوگفت :
- نه به نظرم شایان بهترباشه.
این حرف وکه زد دستام و با خوشحالی به هم کوبیدم وگفتم :
- اخیش..خیالم راحت شد.خدایاشکرت.اخه یکی ازارزوهای من این بودکه قیافه همسرم ازقیافه ی همسرتوبهترباشه.
پریساکه واضح بودخیلی خوشحاله خنده ی مستانه ای سردادوگفت :
- دیوونه ، یعنی واقعاً ارزوی تواینه؟
- نه باباکلی ارزوی دیگم دارم.
- مثلاً چی؟
- نمیگم ، میخوای ارزوها مو بدزدی؟
romangram.com | @romangram_com