#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_7
روحفظ کن...مهمون میومد می گفتن ، مهمون احترامش واجبه...ای کاش درس احترام وبه بزرگی وکوچیکی ، به میزبان ومهمان بودن نسبت
نمیدادن ، کاش یادمون میدان ، احترام بزاریم تاشخصیت خودمون ونشون بدیم.نه...وهمه ی ایناباعث می شدمایادنگیریم ازحق خودمون دفاع کنیم ،
البته پریسا وپرهام بهتربودن ، شایدبه واسطه ی سن وسوداشون بود ، اماهرچی بودازمن بهتربودن ، پریام که بچه تربودهمه رعایتشومیکردن ، بازم
تو فکر رفته بودم ، یادپریسا افتادم وموقعیتی که الان داشت.
می دونستم صحبت کردن واسش سخته واسه همین خواستم کمکی کرده باشم این بودکه گفتم :
- افرین داری پریسا
- مامان که حالامضطرب به نظرمی رسیداخم غلیظی تحویلم دادوروبه پریساگفت :
- احازه بده پریسابیشترتوضیح بده.چطوری باهاش اشنا شدی؟
وبعدجهت نگاشو به سمت پریسا تغییر داد.پریساکه نگاه منتظرمامانودیده بودادامه داد :
- چندوقیه میشناسمش ...تودانشگامون تدریس میکنه...چندباری به خاطرمسائل درسی باهاش روبه روشدم ... .ازرفتاراش خوشم اومده بود ...
ظاهراً اونم از من خوشش اومده بودواسه همین پیشنهاداد یه مدتیوباهم باشیم ... تاشناخت بیشتری ازهمدیگه به دست بیاریم..
بعدازاتمام حرفاش سرشوبلندکردوبانگرانی به مامان نگاه کرد.مامان که دلهره وعصبانیت تولحن کلامش مشهودبودروبه پریساپرسید :
- چندوقته ؟
پریسااب دهنشوقورت دادوباترس گفت :
- کمترازسه ماه ... دیروزازم خواست که باشماصحبت کنم واسه خواستگاریه رسمی
مامان اهی کشید.
- یعنی اگه اون نمی خواست توحالاحالابه من نمی گفتی؟
کاملاً مشخص بودکه مامان ناراحت شده.پریساهم که متوجه این موضوع شده بودباکمی من من کردن قصدتوجیه رفتارشوداشت ، واسه همین گفت
:
- اخه راستش ...مامان...من...خجالت می کشیدم.
- ازمن ...میشه بگی چرا؟...من مادرتم.نزدیکترین فردزندگیت.مگه تا حالا بدتو خواستم...پس چرابایدازمن خجالت می کشیدی؟
پریسا که معلوم که بود در قبال این حرف های مامان هیچ توضیحی نداره که بهش بده با ناراحتی سرش رو پایین انداخت. مامان هم نفس عمقی
کشید و با لحن ملایم تری گفت :
- من که بدتو نمی خوام اگه الان دارم بهت خورده میگیرم واسه اینه که خطا نری.واین که بدونی من چطوری میتونم یکدفعه ای به بابات بگم می خواد
واست خواستگاربیاد.بگه کیه ان ، من چه توضیحی دارم؟
romangram.com | @romangram_com