#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_79


امیرسام بایه نگاه غمگین وسلام کوتاهی به سمت اتاقش رفت.دلم ازحالش گرفت

نگاه بهت زده ی هماتارفتن امیرسام به اتاقش به دنبالش بود.بامکث جهت نگاهشوبه سمت من تغییردادوگفت :

- این چش بود

یه نگاه به دربسته وبعدبه هماانداختم.وباتردیدگفتم :

- شایدبه خاطرمنِ!

- بچه شدی.این چه حرفیه؟اخه چه ربطی به توداره؟

- من میرم ببینم این چشه.اخه هیچ وقت انقدرناراحت ندیدمش.

ازجاش بلندشدوبه سمت اتاق امیرسام رفت.بانگاهم رفتنشودنبال میکردم.چندضربه ی اروم به دراتاق زدوداخل شدجسمم اسیراین دیوارای مابین

اتاقابودروحم درارزوی حضورتوخلوت خواهروبرادر.

توذهنم پربودازسولای واستدلالای عجیب ومبهم.دلم نمی خواست اماباورم می گفت این رفتارامیرسامم به خاطرحضورمنِ.باوری که دوست داشتنی

نبودوازاتفاقات دوروزپیش نشات می گرفت.

هنوزنکاهم به دربسته ی اتاقِ.که دستگیره اش داره تکون می خوره وهمارومی بینم که ازدراتاق خارج میشه.نگاه غمگینش حالم وخرابترازقبل

میکنه.نگاهش که به من میفته یه لبخندمیزنه.سردومصنوعی.انگا رترس نگاهموخونده که میگه :

- توچراانقدررنگت پریده دختر.باورکن ناراحتی امیرسام به توهیچ ربطی نداره.

باتعلل وشمرده شمرده میگم :

- ولی تواین دوروزه ازدست من خیلی عصبی بود.

- بدی امیرسام اینه که وقتی ازدست یکی عصبی میشه می خوادسربقیه تلافی کنه.مخصوصاًاگه زورش به طرف نرسه.توشادیاشم افراط داره.وقتی

شاده می خوادعالم وادم وازاین شادی خبرکنه.اگه تواین مدت رفتاربدی داشته بزارش پای دل خستگیاش

بازم لبخندی زد.هنوزم جنس لبخندش سردومصنوعی بود.انگاردنبال عوض کردنِ بحث بودکه گفت :

- خب خانم بااراده تصمیمت چیه؟

واسه چی؟

- وایــــــــــــ پرین.این همه ماحرف زدیم.درستودیگه؟

خندیدم وگفتم :

- باباشوخی کردم.دیگه اونجوریام نیستم.خیلی بهش فکرکردم.فقط بایدبرم مدارکاموبیارم

مطمئنی؟


romangram.com | @romangram_com