#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_72

لبخندروی لبم میشینه...نفس خستموبیرون میدم...حالم خوبه...حس متهمی رودارم که تبرئه شده...باچشمای شادم به امیرسام نگاه

میکنم...انگارمی خوام بانگاهم بگم دیدی تقصیرمن نبود...نگاهش شاده اماتانگاه منومیبینه اخم میکنه...یه اخم غلیظ ترازقبلی...سردمیشم...نگام یخ

میبنده...به خودم دلداری می دم .میزارم به پای ناراحتیش...دلش گرفته...نگران حال عزیزشِ...درکش میکنم...واسش سخنه...قصدبدی نداره...اون

ادم بدی نیست...همه چی درست میشه...دوباره اون میشه همون ادم مهربونی که توی دادگاه کلی واسم تلاش کرد...میشه همون چشم

وابرومشکی ای که دلم ولرزوند...دوباره اخم صورتش میره وجای اون خنده ای همیشگی می کیره...به قامتش ازپشت نگاه می کنم...داره به سمت

اتاق دکترمیره...به دنبالش به راه میفتم...قبل ازمن وارداتاق میشه...اهمیتی نمیدم وواردمیشم.

دکترجواب سلاممونومیده واشاره میکنه بشینیم...هرکدوم بانادیده گرفتن دیگری به سمتی می شینیک که میشه روبه روی هم قرارگرفتنمون

دکتر نگاهی معمولی به مامیندازه وخیلی عادی شروع به توضیح دادن میکنه

- متاسفانه به دلیل اینکه بیمارقبل اززایمان دچارحمله ی قلبی شده.به مراقبتهای بیشتری نیازداره.درواقع یه مراقبت بیست وچهارساعته...

ایااین امکان برای شماوجودداره اززاون مراقبت کامل کنید؟

یه لحطه ازنحوه ی صحبت دکترخندم می گیره.ادم احساس میکنه توسالن کنفرانس نشسته ویکی داره واسه اش سخنرانی میکنه.خندم

شدیدترمیشه...امامتوجه نگاه وحشتناک امیرسام که روبه رومِ میشم...بدنم میلرزه...خندموقورت میدم

نگاه ترسیدموبه دکترمی دوزم که میگه :

- بایدبهم اطمینان بدیدکه می تونیدازش مراقبت کنید...می تونید؟

بی تردیدومکث میگم :

- اره من میتونم

امیرسام بایه تاخیرکوچیک وبالحن تندومحکمی میگه :

- لازم نکرده.خودم هستم

بهش نگاه میکنم.پوزخندرولبام اخمشوغلیظ ترمیکنه ونگاهشووحشی تر...باتمام جسارتم میگم

- فکرنکنم شمابااین همه مشغلعی کاری بتونید

باکنایه این حرفومیزنم.نمیدونم متوجه کنایه ام میشه یانه.پس ادامه میدم :

- دیروزخیلی حضورداشتید

چشماش ترسناکشوبهم میدوزه ومیگه :

- دیروزیه کارواجب پیش اومد

بازم پوزخندمی زنم.باخودم میگم لابدکارواجبش مهرنوش بود.میخوام ادامه بدم اماصدای دکترمانع میشه

- خواهش میکنم دعوای خانوادگیتونوبزاریدیه وقت دیگه الان وضغعیت بیمارمهم تره

romangram.com | @romangram_com